در داستان سلیمان و بلقیس، لسان قرآن کریم بسیار لطیف است. سلیمان با آن که بلقیس را به تسلیم خود خوانده است، در نشستى که با او دارد به هیچ وجه از تسلیم شدن او سخن به میان نمى آورد و سخن خود را در زمینه اى معمولى و در رابطه با تخت بلقیس و قصر خود مى آورد و اقتدار کامل او اجازه نمى دهد خود را با بلقیس درگیر سازد، بلکه این بلقیس است که هر بار با انحراف از بحث، سخن از تسلیم خود به میان مى آورد. سلیمان به گونه اى سخن نمى گوید که بلقیس را در برابر خود قرار دهد و با او مقابله اى داشته باشد و حتى او را به ایمان نمى خواند.
البته باید توجه داشت گاه اظهار دشمنى از باب موضع قوت و قدرت است و بر اساس مشى جوانمردى خود به دیگرى اعلام مىدارد با او خواهد جنگید و این اعلان جنگ، از سر توان و قدرت است، نه از سر ضعف که فرد ضعیف با اظهار آن سبب مفتضح شدن خود مى گردد. فرد ضعیف براى دفاع از خود دست به هر کارى که بزند حتى اگر فریاد زند و شیون کند و زارى نماید و حتى اگر به جنگ و ستیز برخیزد نتیجه اى
نمى گیرد. هر فردى به رهنمون کریمهى: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»(1) باید توانمند باشد. البته توانمندى ایجاد قدرت براى حمله نیست و اسلام توصیه ى به جنگ ندارد، بلکه داشتن قدرت به خودى خود، طمع ها را کور مى کند و رفع جنگ مى نماید و آیهى یاد شده توصیهى به رفع نزاع است، نه تشویق به ستیز. نزاع ها و ستیزها با مشاهدهى ضعف طرف مقابل است که آغاز مى گردد.
دولت سلیمان علیهالسلام دولت کرامت بوده است؛ دولتى که هر کس آرزوى زندگى در آن را دارد؛ همانطور که ما منتظر دولت کریمانهى حضرت ولى عصر (عجل اللّه تعالى فرجه الشریف) مى باشیم و آرزوى حضور در دیار آن عزیز را داریم. دولتى که همه در آن، بااقتدار و توانمندى زندگى مى کنند و در چهرهى کسى، دگمى و عصبیت هاى کور نیست و همه کریم و عطوف مى باشند؛ به گونه اى که به تعبیر روایات، گرگ و میش در کنار هم جمع مى آیند