گفتگوی سلیمان (س) با بلقیس
کـ : «وَکُنَّا مُسْلِمِینَ»؛ بلقیس خود را تسلیم سلیمان مى نماید و «وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ» که در نامهى سلیمان آمده بود را با «وَکُنَّا مُسْلِمِینَ»پاسخ مى دهد و مى گوید من تسلیم هستم؛ به این معنا که با شما سر نزاع و درگیرى ندارم، چرا که شما زمینهى درگیرى را که همان تجاوز و تعدى بود، برداشتید؛ اما این جمله بر این که بلقیس به خدا ایمان مى آورد و موحد مى شود و انقیاد پیدا مىکند دلالتى ندارد و تنها از تسلیم شدن او در برابر سلیمان خبر مىدهد و آیهى «وَصَدَّهَا مَا کَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کَانَتْ مِنْ قَوْمٍ کَافِرِینَ»شاهد بر این امر است.
حضرت سلیمان با آن که بلقیس را براى تسلیم شدن او دعوت نموده است، اما بحث را به جاى دیگر به انحراف مى برد و از او دربارهى تختى که بر آن نشسته است مى پرسد و مکالمه اى دوستانه با او دارد و این بلقیس است که سعى مى نماید بحث را به موضوع تسلیم خود بازگرداند، ولى سلیمان دوباره وى را به انحراف مى کشاند و بلقیس را به ساحت کاخ خود مى برد و بر آن است تا از او به عنوان میهمان پذیرایى کند و سخنان معمولى و غیر رسمى داشته باشد و «اکرم الضیف ولو کان کافرا» را پاس مى دارد و میهمان را در خانهى خود با کرامت تمام بزرگ مى دارد و با آن که صاحب اقتدار است، صحبت از ایمان و کفر و توحید و مسلمانى او به میان نمى آورد و این بلقیس است که نخست تسلیم خود و در پایان از ایمان خویش به خداوند مى گوید و گریزهاى سلیمان را برآمده از مشى
جوانمردانهى وى و حرمتى که سلیمان به میهمان خویش مى گذارد تحلیل مى کند.