زنان اشراف مصر، که به طور طبیعی بیشتر از زیبارویان هستند، با دیدن زیبایی یوسف گفتند: « حَاشَ لِلَّهِ»و زیبایی او را تحسین کردند. این در حالی است که غالب انسانهای زیبا، تکبر دارند و حاضر نیستند بپذیرند زیباتر از آنان نیز وجود دارد؛ ولی همین متکبران، با دیدن زیبایی یوسف علیهالسلام ، رخ باخته و یوسف را فرشتهای یافتند.
یوسف در این هنگامه، با زنان نبود؛ بلکه با خدای خویش نجوا میکرد و به راز و نیاز با او رو آورده بود. او به خداوند عرض میدارد: «پروردگارا، زندان برای من از آنچه این زنان از من میخواهند دوستداشتنیتر است.» این رویکرد یوسف، فرمایش معصوم علیهالسلام را به یاد میآورد که: «خالطوا الناس بابدانکم و زایلوهم بقلوبکم و اعمالکم(1) = با مردم باشید، ولی در عمل و کردار خود، همراه با آنان مباشید.» یوسف با آنکه در میان زنان بود، با آنان نبود و با خدای خویش دمخور بود و نجوا داشت. هر مومنی باید اینگونه باشد و به جای رهبانیت یا گریز از میدان، آزادمنشانه تقوای خود را ظهور دهد و محک زند. البته درست نیست کسی خود را به امواج بلا بسپارد تا چگونگی و چیستی و قدرت تحمل خود را بیازماید؛ بلکه باید خود را در صحنههای طبیعی که در مسیر زندگی پیش میآید، آزمود.
به قصه زلیخا باز می گردیم. برخورد جناب زلیخا با یوسف در تعبیر «هیت لک»؛ یوسف را به خود خواند و گفت برای تو آمادهام و «لقد همّت به» آن زن در خواهش خود اصرار ورزید آمده است و وی محبت خود به یوسف را در کلام و کردار خود ظاهر میسازد و خود را در مقابل یوسف میبازد و به انحراف میافتد و عقاید خود را نادیده میانگارد و راه و رسم خطا پیش میگیرد؛ در حالی که زلیخا خود پری چهره زیبارویی بس رعنا بوده است.
از سخن پری چهرگان آن دیار و صحبت زلیخا نسبت به یوسف، بهخوبی میتوان علاقه آنها را بهدست آورد که نسبت به محبوب زلیخا «قد شغفها حّبا»؛ محبت دل او را چیره و فریفته ساخته است، میگفتند و زبان طعنه بر آن زیباروی دلباخته میگشودند؛ اگرچه به قول معروف، زنها خالی میبستند و باید گفت: «انّا لنریها فی ضلال مبین»؛ همانا ما آن زن را در گمراهی آشکار میبینیم، ولی هنگامی که نوبت به خودشان رسید، همه آنان خود را در دام یوسف گرفتار دیدند و دست خویش را در بریدن ترنجی از ترنج تشخیص ندادند.
زیبارویان مصر و پری چهرگان آن دیار که تمامی از گلرخان طبیعت بودند، چنان گرفتار آمدند و خود را باختند که هرچه داشتند در مقابل یوسف از دست دادند و خود را نیز در راه او نهادند و از خدا استمداد جستند: «فلمّا راینه اکبرنه، وقطعن ایدیهنّ وقلن حاشا للّه ما هذا بشرا، إنّ هذا إلاّ ملک کریم»؛ چون یوسف را دیدند در زیبایی او حیران شده و دستهای خود را بریدند و گفتند: ماشاءالله، این پسر نه آدمی است بلکه فرشتهای است بسیار زیبا.
هنگامی که زنها یوسف علیهالسلام را دیدند که بر آنها وارد شد، چنان چشمهایشان را خیره کرد و او را چنان بزرگ و دلپذیر دیدند که دیگر در چشمهایشان جایی برای دیدن کارد و دست و میوه باقی نماند.