تنها خداست که همگان را برای همه میخواهد و کسی را برای کام خود نمیخواهد و همه را در هر شرایط و احوالی پذیراست.
تنها خداست که همگان را برای همه میخواهد و کسی را برای کام خود نمیخواهد و همه را در هر شرایط و احوالی پذیراست.
به عنوان مثال، شبی برای تدریس، کتاب مصباح الانس را مطالعه میکردم. درس از «الفصل الثانی» شروع میشد و فصل نخست آن صد صفحه پیش از آن بوده است. برای برقراری پیوند میان مطالب کتاب باید خلاصهای از فصل قبل گفته میشد. فردا صبح به کلاس درس رفتم ولی هیچ کس نیامد. وقتی انسان به غربت و سکوت مبتلا شود، کارآیی انسان کاهش مییابد و نمیتواند افکار و معلومات خود را بیان کند و تمام استعداد و علوم انسان بدون استفاده باقی میماند.
در قرآن کریم حقایق و گنجینههای بسیار عظیمی قرار دارد که بدون استفاده مانده است و بنده قدرت و توان استخراج آن را دارم و میتوانم دستکم هزار پروژهٔ قرآنی را کلید بزنم. این کارها برای من بسیار راحت است اما نبود نیروی تحقیقی و تنهایی و غربت و نیز در اثر گذشت زمان، این انرژی تلف میشود.
اگر ما جمعی محقق توانمند در اختیار داشته باشیم بحثهایی که ممکن است سی سال کار داشته باشد؛ مانند بحثهای ولایت، شناخت جن و فرشته، ترجمهٔ قرآن کریم با بیان موسیقی آن میشود که تا چند سال به فرجام رسد. من به قرآن کریم که دست میزنم میبینم میتوان آن را بدون لغت و صرف و نحو معنا کرد؛ ولی اینقدر خود را نگاه میدارم تا چیزی نگویم؛ چرا که در کتمان قوی هستم، اما بعضی مواقع ناگهان چیزی از دست میرود و گاه هم لازم میدانم اندکی از آن را بیان کنم؛ هرچند بسیاری باور نمیکنند و برای ما مشکلاتی به وجود میآورند! باید این سخن که دین بیپیرایه است را به مردم جامعه رسانید زیرا همهٔ آنان به این مطالب که میرسند به آن گوش فرا میدهند. امروزه مردم، گوشی برای شنیدن حرفهای تکراری یا بیمحتوا ندارند و این کمبود در زمینهٔ معارف دینی را باید از این تنوررایگان جبران کرد.
خدا رحمت کند مرحوم بهشتی را که بسیار باصفا بود و میگفت ما هستهایم، به ریش مردم بستهایم! ما خوب یا بد، با مردم خود هستیم و هیچگاه از آنان جدا نمیشویم. ما خارجی نیستیم تا فرار کنیم. کسی نیز ما را تحویل نمیگیرد؛ چرا که آنان نیز میدانند ما به هر حال وطنی هستیم و به درد بیرون و آنها نمیخوریم. آنها مزدور، وابسته و جاسوس میخواهند و وجود ما روحانیان اینگونه نیست. ما در اینجا همین که میگوییم «یا امیرمومنان علیهالسلام » تمامی مشکلات از ما میریزد و امیر مومنان علیهالسلام باورمان میشود. اینجا سکوتش آزادتر از همه جاست؛ اگرچه همین سکوت رخوت و خستگی میآورد.
ما در باب فقه موسیقی در کتاب «فقه غنا و موسیقی» که هفت جلد است به تفصیل سخن گفتهایم و نیز کتاب «منطق موسیقی» را داریم. البته این کتاب نیز از نشر باز مانده است. در آنجا از موسیقی توحیدی به اختصار، آن هم در مقدمه چیزی گفته و از آن گذشتهایم. آیا روانشناسان یا موسیقیدانان میتوانند به موسیقی جهت توحیدی دهند یا خیر؟ برای نمونه، دستگاه موسیقی آیهٔ شریفهٔ: «لَکمْ دِینُکمْ وَلِی دِینِ» (کافرون / 6) چیست و چه کسی میتواند آن را تشخیص دهد و قدرت استخراج آن را داشته باشد؟
به علم اعداد و حروف نیز آگاهی کامل دارم. عالمی که در آن زندگی میکنیم بسیار پیچیده است و یکی از پیچیدگیهای آن دنیای «اعداد» و نیز «حروف» است که هریک برای خود آثاری دارد. هر فردی دارای عددی است و برخی از اعداد رذیلتها را مینماید.
اگر جمعی از طلبههای فعال، خوش فکر، منصف و آزاد با بنده جمع شوند و به ما کمک کنند، من نیز میتوانم به مدد آنان برخی از طرحهایی را که در رابطه با دانشهای دینی دارم به انجام رسانم و در آن صورت، از عملی کردن هر کاری که از دستم برآید دریغ و بخل نخواهم داشت، منت و توقعی نیز ندارم. ولی این کار را تا رعشه پیدا نکردهام میتوانم انجام دهم و اگر به زمان پیری و رعشه رسم، این حقایق را با خود به قبر خواهم برد. من مرحوم علامهٔ طباطبایی رحمهالله را به یادم دارم. زمانی که علامه، علامه بود کسی از او بهره نبرد و مجبور بود در تبریز باغبانی نماید، و زمانی به سراغ او آمدند که ایشان پیر شده و به رعشه افتاده بود؛ یعنی زمانی که دیگر کار مهمی از ایشان ساخته نبود. زمانی که ایشان در تبریز بود، ایشان هم فیلسوف بود و هم عارف و هم علامه، ولی وقتی رعشه پیدا کردند، دیگر نمیتوانستند علم کاربردی خود را ارایه دهند.
من میگویم میتوانم قرآن کریم را با دستگاههای موسیقی و بدون استفاده از زبان عربی یا فارسی یا هر زبان دیگری حتی برای آنان که سواد ندارند آموزش دهم؛ بهگونهای که بتواند معنای آن را دریابد. این سخن و ادعا خیلی مهم و بسیار غیر عادی است ولی خوبی آن این است که کسی این کار را از ما نمیخواهد. در باب استخاره کتابی در پنج جلد نوشتیم و چند سال است برای مجوز نشر مانده است. اگر در این رابطه هم کاری کنیم با آنکه انقلاب عظیمی در فرهنگ قرآن کریم به وجود میآید؛ بهگونهای که آموزش قرآن کریم و درک معنای آن نیاز به آموختن زبان عربی ندارد و هر کسی با هر زبانی میتواند معانی قرآن کریم را دریابد و این دانش مثل اختراع خط بریل برای نابینایان است و بنده توان انجام آن را دارم، اما مطمئنم معیارهای چاپ و نشر و ممیزان و بررسان که با افراد به صورت دستوری عمل میکنند، مجوز نشر آن را نمیدهد. ما با استفاده از صوت و نتها و موسیقی قرآن کریم، میتوانیم آن را قابل فهم و درک برای عموم مردم جهان با هر زبانی که هستند بنماییم.
خداوند دانشهایی را به رایگان به بنده داده است که بسیاری از آن در جایی نوشته نشده و خود نیز فرصت نیافتهام تا آن را به نگارش آورم. هماینک یکصد و پنجاه جلد کتاب در اختیار دارم که آمادهٔ انتشار است و این آثار که آن را برای تمامی اقشار جامعه مفید میدانم به دست مردم برسد. بر آن هستم که واقعیتها را به صورت بیپیرایه و صریح بیان دارم. این مطالب نسبت به بنده، تعریف و تمجید نیز نیست، بلکه شرح بخشی از ماجرای زندگی است که زمانه برایم پیش آورده است. من در اینجا و در گوشهٔ قم، سخن گفتن با چند طلبه را ترجیح میدام و آن را آزادی خود میدانستم. در این گوشهٔ قم آزادی خود را همین می دانستم، ولی این آزادی به سکوت بود و چه فریادی بلندتر از «خلوت» و چه آذرخشی روشناتر و برندهتر از «سکوت» اما همین سکوت نیز در سکوتی غریبتر فرو رفت ودیگر انیسی با خود نمییابم جز رفیق همیشگی خویش که هر جایی است!
کسی که خوی عافیتطلبی دارد یا به شناخت وظیفه نمیرسد و یا از تکلیف خود غفلت میورزد. برای نمونه، طلبه سرباز امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است و این بدان معناست که هرچه ایشان تکلیف کنند وی باید اطاعت کند، برای نمونه اگر وظیفه باشد آفتابههای مدرسهٔ فیضیه را آب کند، آن را انجام میدهد بدون آن که این کار را تحقیر موقعیت علمی خویش بداند، وگرنه عافیتطلبی خودخواهی و حب نفس میآورد.
این نفس عافیتطلب و خودخواه است که مشکلات زندگی را بهانه میآورد. فرد بهانهگیر به کمالی نمیرسد و میهمان اصطبل ناسوت میگردد و به خود و خور و خواب و شهوت مشغول میشود و همت بیش از آن را ندارد. در این دوران که کمترین سهم آدمی عمر است، آن هم عمر مفید، برخی با مشکلات و دست و پنجه نرم کردن و بردباری ورزیدن بر آنهاست که به قرب حق وصول مییابند. ضمن آن که ویژگی عالَم ناسوت این است که همواره مشکلی در پی مشکل دیگر میآورد و عافیتطلبهای مرفه نیز عاری از تمامی مشکلات نیستند. مشکلزایی ناسوت برای مومنان بیشتر است؛ بهگونهای اگر مومنی از مشکلات فرار کند و به کوهها پناه برد، خداوند، شیطانی را مامور میکند تا وی را اذیت کند و آزار دهد.
مطالعهٔ زندگی پیامبران الهی علیهمالسلام نشان میدهد آنان همواره با رنجها، زحمتها و سختیهای بسیاری روبهرو بودهاند و هیچ پیامبری بدون آه و سوز نبوده است؛ بهویژه زندگی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و پیشوایان دین علیهمالسلام که مثالزدنی است؛ چنان که پایان زندگی سراسر مجاهدت و تلاش آنان شهادت بوده است.
شخصیت و ساختار حیث ظهوری آدمی متاثر از نحوهٔ زندگی در ناسوت بهویژه زندگی خانوادگی و محیط اجتماعی است. از شرایط موثر بر آن زندگی در عافیت، رفاه، اسراف و تجملگرایی یا در شرایط سخت و با فقر و تهیدستی است که نوع اندیشه و میزان پایداری و توان استقامت را متفاوت میسازد.
محدودیتهای زندگی و فقر مادی در صورت بقای سلامت، به فرد توانمندی میبخشد. صدای آب زیباست؛ اگر بتواند صخرهها را در نوردد. زندگی در شرایط سخت استقامت فرد را افزونی میبخشد و آن را برتر از پایداری افراد عادی میسازد. خداوند اگر بخواهد به کسی حیله زند شرایط زندگی مرفه را به او میدهد و وی را عافیتطلب میسازد. سیر و رشد معنوی که مردان مرد و پولادین میخواهد، شرط نخستین آن فقر است. اقتدارِ سیر و حرکت قربی، توان فقر و فنا و ریزش جهت خلقی به تمامی است. محرومیتهای صوری، نعمتهای باطنی را با خود دارد اگر بتوان با آن مواجههای سالم داشت. هرچه این محرومیتها دامنهای گستردهتر و فقر شدیدتر باشد، گویی خاک جهت خلقی که چشمها را پر کرده است پاک میشود و زمینه برای رویت جهت قربی و حقی و حرکت در مسیر قرب الهی هموارتر میشود.
خدایی که میشود به صورت حضوری، به گفت و گویی طولانی با او نشست و عشق گفت و عشق شنید. عشقی که بار سنگینی دارد و کمر هر یلِ میدان توحید را خم میکند.
میشود خلوتی با خداوند داشت و به مناجات و راز و نیاز و نجوای حضوری با او نشست و با او همکلام شد و بندگی وجودی او را داشت که از عبادت عاشقانه برتر است؛ چنانکه مولا امیرمومنان علیهالسلام میفرماید. «إنّی وجدتک اهلاً للعباده»؛ عشقِ وجودی، رهایی و بُرش ندارد و عاشق برای یک ابد دلباخته وجود معشوق میگردد. او ذات حقتعالی را عشق مییابد. حقتعالی عشق دایمی و دوام عشق است. عشقی که بهجتزاست و برترین کامیابی را به همراه دارد. او در خود، ظهور و بروزِ وجودی دارد و از خود میگیرد و به خود میدهد و سیر دایمی و تکرارناپذیر در خویش دارد. عشق وجودی حقتعالی تشخص دارد و وصف ذات شخص است که در حرکت وجودی و ایجادی، سیر دوام دارد؛ مرتبهای که هیچ گونه تعینی در آن نیست، اما میتواند تعینزا و تعین آفرین گردد و عارف محبوبی، این وجود را یافته است و با آن حقیقت، یکتا میشود و تمامی داشتههای خود را میبازد و نه تنها سر بر دار میسپارد و جان میدهد، بلکه جانِ جانان را نیز ـ که آخرین قفس و مایه دلآشوبی چهره خلقی است ـ میبخشد.