در اینجا این پرسش برای سؤال کننده پیش آمد که خداوند چگونه خود را به کسی میشناساند و چگونه خداوند خود را به تو نشان داده و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام گویی در پاسخ فرموده است: هرچه را که دیدم گفتم این خدا نیست و خداوند آنی است که این پدیدهها نیست؛ چرا که چیزی شبیه او نیست. پس نباید چیزی گفت. خداشناسی با حرف و بحث هموار نمیشود، بلکه این راه بسیار نزدیک با دیدن خداوند است که ممکن میشود. توجه، عنایت، طمأنینه، دقت، فروتنی، افتادگی، آرامش، سکون و وقار این است که انسان بخشی از وقت خود را برای خدا بگذارد. من دیدم خداوند مثل چیزی نیست و با حواس لمس نمیگردد و به حسی در نمیآید و هم نزدیک است و هم دور. در نماز ما به دور و نزدیک او مبتلا هستیم. وقتی میگوییم «ایاک» یا «انعمت» یا «اهدنا» خیلی نزدیک است،ولی وقتی میگوییم «قل هو اللّه احد» غایب است و خیلی دور میباشد. چیزی جلوی حق نایستاده است. این فراز بسیار سنگین است و در فلسفه و عرفان گزارهای سنگینتر از آن وجود ندارد. خداوند در همه چیز است و داخل در آن است اما نه داخلی که ما میبینیم و نیز خارج از هر چیزی است اما از آن جدا نیست، داخل در آن است اما چسبیده به آن نیست. حال آیا میتوان این گزارهها را معنا کرد و به ژرفای آن رسید؟ برای فهم این معنا مثالی آورده میشود. طهارت و وضو جزو نماز نیست و شرط آن است. طهارت با نماز است اما با آن نیست و در جایی از نماز قرار ندارد. طهارت فقط مقدمهٔ نماز نیست، چون تا آخر نماز باید ادامه داشته باشد و مقدمه پیش از آن است و اگر کسی در نماز طهارت نداشته باشد نماز وی باطل میشود. طهارت در مقدمه، در ابتدا، در وسط و در پایان نماز هست اما جزو آن نیست برخلاف جزیی مانند رکوع و سجده که اینگونه نیست و در جایی هست، ولی در جای دیگری نیست. طهارت شرط است؛ یعنی داخل و خارج است، هم در نماز نیست و هم همهجای نماز هست. طهارت برای حمد و رکوع و دیگر اجزا لازم است و همه جا باید باشد، ولی هیچ جا هم به عنوان جزء نیست. طهارت برای بودن جا نمیخواهد و در همه چیز است و از همه چیز نیز بیرون میباشد. ما وقتی میگوییم: «خدا»، باید معنایی از آن داشته باشیم و فقط خودش را دنبال کنیم. اگر ما از خدا فقط خدا را دنبال کنیم و او را از خود جدا نکنیم و او را مانند طهارت با خود داشته باشیم و نیز خداوند را به جایی منحصر نکنیم کم کم به حضور خداوند راه مییابیم و البته اذن راهیابی با خداوند است و باید از او بخواهیم که حضرتش را خود به ما بشناساند.
بیان: پیش از این روایتی را آوردیم که بیان بسیار سنگینی داشت و بحثهای نبوت و ولایت آن را نیز فروگذار نمودیم تا در جای خود و در کتابی دیگر از آن سخن گوییم. اما در تعقیب آن بحث، روایت حاضر را آوردیم. گفتیم خداوند را باید با خداوند شناخت و برای شناخت خداوند نباید خود را بهجایی حواله نمود. این راه به همان میزان که نزدیک است، بسیار سنگین میباشد. در این روایت از حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میپرسند پرودگار و رب خود را چهطور شناختی و چه روش و راهی برای شناخت پروردگار و خداوند متعال وجود دارد؟ حضرت نیز پاسخی فراتر از فلسفه و عرفان موجود میدهند. متأسفانه این گزارههای بسیار ارزشمند دینی در کمتر جایی مورد تبیین و تفسیر قرار گرفته است. حضرت پاسخی میدهند که صورت مسأله را بهگونهای تبیین میکند که با فهم صورت مسأله، پاسخ آن خود بهخود روشن میشود. آیا خداوند به شگفتیهای زمین و آسمان و به برگ درختان سبز شناخته میشود؟ آیا از مثل «البعرة تدلّ علی البعیر» میتوان به خداوند رسید؟ حضرت هیچ یک از این پاسخها را نمیدهند، بلکه میفرمایند: «بما عرّفنی نفسه»(1)؛ من خداوند را شناختم اما به همان جلوهای که خود کرده و به همان ذاتی که خودش ارایه داده است؛ یعنی ذات خود را با خودش به من شناساند. در واقع من خدا را نشناختم، بلکه این
کافی، ج 1، ص 86.
خدا بود که خود را به من شناساند و خداوند خودی خود را به من نشان داد. این بدان معناست که ما نمیتوانیم خداوند را بشناسیم، بلکه این خداوند است که میتواند خود را به ما بشناساند.
روایت « 2 »
شناخت خداوند با خداوند
«عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن بعض أصحابنا، عن علی ابن عقبة بن قیس بن سمعان بن أبی ربیحة مولی رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله قال: سئل أمیر المؤمنین علیهالسلام : بم عرفت ربّک؟ قال: بما عرّفنی نفسه، قیل: وکیف عرّفک نفسه، قال: لا یشبهه صورة، ولا یحسّ بالحواسّ، ولا یقاس بالنّاس، قریب فی بعده، بعید فی قربه، فوق کلّ شیء، ولا یقال شیء فوقه، أمام کلّ شیء، ولا یقال له أمام، داخل فی الأشیاء لا کشیء، داخل فی شیء، وخارج من الأشیاء لا کشیء، خارج من شیء، سبحان من هو هکذا ولا هکذا غیره، ولکلّ شیء مبتدء»(1).
ـ از حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام پرسیدند:
پروردگارت را به چه چیزی شناختی؟ امام علیهالسلام فرمود: خداوند خود را به من شناساند. به ایشان عرض شد: چگونه خداوند خود را به شما شناساند؟ امام علیهالسلام فرمود: به صورتی تشبیه نمیشود و به حسی در نمیآید و به مردم مقایسه نمیگردد. نزدیک است در حالی که دور است و دور است در حالی که نزدیک است. برتر از هر چیزی است و گفته نمیشود چیزی برتر از اوست. جلوی هر چیزی است و گفته نمیشود برای او جلو است. داخل در اشیاست نه مانند اشیا و بیرون از اشیاست نه مانند اشیا، بیرون از شیء است. پاک و منزه است او که چنین است و غیر از او چنین نیست، و برای هر چیزی ابتدایی است.
در این آیهٔ شریفه از «عبادت» گفته میشود و آن را صراط مستقیم قرار میدهد که از مقولهٔ حکمت عملی است ولی اندیشهٔ انسان خود صراطی است که تا انسان آن را مستقیم نپیماید نمیتواند در عمل استقامت داشته باشد و هر عملی بدون آن ارزشی ندارد؛ زیرا حکمت عملی فرع بر حکمت نظری است و بدون آن پیکرهای بیش نیست.
این حکمت و دانش نظری است که به عمل ارزش میدهد به گونهای که ضربتی شمشیر با آن برتر از عبادت تمامی جن و انس میگردد ولی چنانچه نظر و اندیشه مشکلی داشته باشد، نمازهای فراوان و طولانی مدت تنها بر ویل آدمی میافزاید: «َوَیلٌ لِلْمُصَلِّینَ».
حکمت و دانش نظری همان باورها و اعتقادات است. امروزه در جامعهٔ ما معلومات افراد نسبت به همه چیز بیش از آگاهی آنان نسبت به خداست و معلومات عمومی افراد جامعه رشد نموده، اما آگاهی آنان از خداوند و باورها و اعتقادات آنان رشدی نداشته و معرفت در زمان غیبت، سیری قهقهرایی داشته است.
معرفت همان باور و اعتقاد است که اگر ارزش صدق داشته باشد، مهم نیست از چه راهی حاصل شده است. ممکن است اعتقاد به خدا در کسی با دیدن انسانی وارسته زنده شود؛ همانطور که بسیاری از مسلمانان صدر اسلام با دیدن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مسلمان میشدند. البته چنین باوری، محدود و ابتدایی است و برای رسیدن به کمالات نیاز به رشد و توسعه دارد. به هر روی میتوان به امور اعتقادی به گونهٔ تقلیدی باور داشت؛ همانطور که میشود محققی توانمند در این زمینه، به باور و معرفتی نرسیده باشد.
ارزش آگاهی، معرفت و دانش نظری
«أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِی الاْءَرْضِ وَمَا یتَّبِعُ الَّذِینَ یدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکاءَ. إِنْ یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ. وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یخْرُصُونَ».
ـ آگاه باش که هر که در آسمانها و هر که در زمین است از آنِ خداست و کسانی که غیر از خدا شریکانی را میخوانند از آنها پیروی نمیکنند. اینان جز از گمان پیروی نمیکنند و جز گمان نمیبرند.
بیان: این آیه دو مطلب مهم را بیان میکند: یکی آن که میفرماید: «لِلَّهِ مَنْ» و همه چیز را دارای عقل و آگاهی و نوعی از فهم میداند؛ زیرا «مَنْ»در اینجا خصیصه و ویژگی در ذکر مورد ندارد و میشد لفظ «ما» که غیر عاقلان را بیان میدارد به کار برده شود.
دیگر آن که تمامی مشکلات بشر در حکمت و دانش نظری ریشه دارد و نه در حکمت عملی. اگر کسی اندیشهٔ درست داشته باشد بهطور حتم عمل وی به درستی میگراید و چنانچه اندیشهای درست نباشد، عمل نیز نادرست خواهد بود. فراز: «إِنْ یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یخْرُصُونَ» این مطلب را حکایت مینماید. تبعیت همان عمل است که چون فاقد پشتوانهٔ منطقی است و چیزی جز ظن و گمان اساس آن قرار نگرفته است، نتیجه نمیدهد. درست است که قرآن کریم میفرماید: «وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ»؛ و در حقیقت خداست که پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید. این است راه راست.