همچنین است آیهى «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آَتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّا»(1). حضرت عیسى در بدو تولد خود چنین مىگوید بى آن که سعى و تلاشى براى یافتن نبوت و کتاب داشته باشد. آنان از کسانى نیستند که در راه چیزى پیدا کنند. آن هم چیزى که بسیار جزیى است. افزون بر معرفت و عرفان محبوبى که اعطایى است برخى از استعدادها و نیز نیروى خردمندى انسانها نیز اعطایى است؛ چنانکه در روایت است:
«عن أبی هاشم الجعفری قال: کنّا عند الرضا علیهالسلام فتذاکرنا العقل والأدب فقال: یا أبا هاشم العقل حباء من اللّه والأدب کلفة، فمن تکلّف الأدب قدر علیه، ومن تکلّف العقل لم یزدد بذلک إلاّ جهلاً»(2).
سابقه و پیشینهى هر کسى در نحوهى آفرینش و حرکت ناسوتى وى بسیار مؤثر است. کسى مسیرى دارد که طاهر و پاک به دنیا مىآید و دیگرى از مسیرى آمده است که بوى منجلاب را با خود دارد. انسان در دنیا ظهورى از داشته هاى پیشین خود در دیگر عوالم است. هر کسى هرچه هست از پیشینه و سابقهى خود دارد. جبرى هم در کار نیست؛ چرا که همه چیز به عشق نقش زده شده است و عشق جاى جبر و اختیار نیست. بحث جبر، بحثى استعمارى براى فریفتن توده هاست که خلفاى
1. مریم / 30.
2. محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، ج 1، ص 23 ـ 24.
جور صحنه گردان و مروج آن بودند و آیهى سعى نیز تنها در پاره اى از کارها موضوع دارد. البته آدمى نسبت به آیندهى خود اراده و اختیار نسبى دارد. یکى از سوابق برخى پدیده ها، نطفه اى است که از آن آفریده شده است. انسانى ضعیف به دنیا مىآید و سعى وى مناسب با ضعفى است که دارد و یکى قوى است و متناسب با توان و وقت خود در ناسوت همت دارد و کار مىکند، امّا نه قوه و نه ضعف از سعى و تلاش نیست و ریشه در پیشینهى فرد دارد. آدمى نسبت به آینده مىتواند به صورت جزیى مؤثر و کارآمد باشد، اما از گذشتهى خود تنها متأثر و منفعل است. هر فکر و حرکتى خلاصه اى از گذشتهى آدمى است که ظاهر مىشود. گذشته اى که پدر و مادر، محیط و جامعه، تنگى و گستردگى عالَم، سرما و گرما، خاک محل زندگى و لقمه و نیز ارواح طیبه یا خبیثه در آن اثر داشته اند.
شارح در پایان معناشناسى خود از این روایت، واژهى «المهترُّ» را چنین معنا مىکند: «المحیَّر الذی لا رأی له فی غیر ما شعف به». در این که «ما شعف به» را مىتوان «ما شغف به» خواند اشکالى نیست و تفاوتى که در معناى آن پیش مىآید چنین است که «شعف» حب شدید است اما «شغف» حب شدیدى است که حالت بیمارى به دوستدار دست مىدهد و هیمان او را فرا مى گیرد.