توجه به جزییات
انسان شناختهای کلی خود را از محسوسات، مخیلات و توهمات انتزاع میکند و ادراکات کلی وی حاصل انتزاع ادراکات جزیی اوست و از همین رو گفتهاند: «من فقد حسا فقد فقد علما». حصول ادراک کلی پیآمد ادراک جزیی میباشد. کودک در اوان چشم باز کردن به دنیا شاید هیچ ادراک کلی نداشته باشد و برای نمونه، ادراکات او عبارت است از: چهره و پستان مادر، شیر و شیرینی آن، دامان مادر، بوسهٔ مادر و نهایت پدر و نزدیکان، وسایل بازی. همانطور که ملاحظه میشود همهٔ این نمونهها جزیی است که کودک آن را دریافته است و برای آموزشهای بعدی او بهترین راه آن است که از همین ادرکات جزیی او که به صورت کامل با آنآشناست کمک بگیریم.
کسی که تاکنون چیزی را مورد تحقیق قرار نداده و بر آن نیندیشیده و از خود مخالفت و انتقادی نداشته مانند کودکی است که هرچند اطلاعاتی داشته باشد، باید او را با همان اطلاعات موجود وی آموزش داد.غرض این است که باید مسایل به طور جزیی مطرح شود و در اختیار محققان قرار گیرد؛ یعنی مسأله باید دقیق و معلوم باشد و محقق باید بهخوبی بداند چه میخواهد بکند و مشکل چیست و در مورد کدام مسأله میخواهد بیندیشد و بر آن است تا کدام مشکل را حل نماید و پاسخگوی آن باشد.
یکی از مسایل مورد نیاز جامعه و بهویژه حوزههای علمی، مولد نبودن آن است و باید آن را مسألهای برای تحقیق قرار داد و به چارهجویی برای آن پرداخت.
ادامه مطلب ازکتاب دردمندی ومشکلات اجتماعی
شک و جهاد
امر دیگری که در حل مشکل اهمیت دارد این است که زندگی باید با مبارزه و جهاد در راه اعتقاد عجین شود و این امر تحقق نمییابد مگر از راه شک و مخالفت. توانایی در تشکیک و مخالفت و حرکت در جهت و سمت و سویمخالف دلیل بر توانایی است و تا حدودی توانمندی میطلبد و حکایت از توانایی دارد و به قول معروف: آن که در جهت مخالف آب شنا کند توانمند است. پس مخالفت و جهاد در مقابل کجیها و کاستیها لازم و ملزوم یکدیگر است. همانطور که از آیات قرآن کریم و روایات باب عقل و جهل بهخوبی به دست میآید، بیشتر ادیان گذشته در اشتباه، گمراهی و باطل هستند و از حق دور میشوند و لزومی ندارد که جامعهٔ ما از این قاعده استثنا باشد و باید گفت همهٔ آنچه فرهنگ جامعهٔ فعلی ماست بهطور تمام بر حق نیست و باید با زمینههای شخصی و اجتماعی انحرافی آن مخالفت نمود. البته، این امر به این معنا نیست که جامعه را مخدوش کنیم، بلکه در کنار ضروریات حقیقی جامعه باید خود را مسؤول بدانیم و بهتدریج برنامههایی را با تحقیق گسترده و با اطمینان بهدرستی و پاسخگو بودن آن برای جامعهٔ فعلی، برای تغییر آداب اشتباه جامعه تدوین نماییم و برنامه باید همهٔ جوانب را در نظر داشته باشد تا ناهنجاری اجتماعی به خود نگیرد و در مرحلهٔ تحقیق باید پیآمدهای مخالفت تست و آزمایش کامل گردد.نکتهای که در مورد تمام موارد مذکور به ذهن میرسد این است که پس از یافتن راه حل، لازم نیست از چند مورد استفاده کنیم و کافی است یک مورد را به منصهٔ عمل گذاشته و سعی کنیم با تکرار و بهبود مرحله به مرحلهٔ همان مورد، به نتیجه دست پیدا کنیم. بنابراین در اینجا بهتر است از پرداختن به طرحهای مختلف دست کشید و به کیفیت استفاده از طرحی لازمبپردازیم.
تبلیغات عمومی
همواره چنین بوده است که بیشتر مردم به دنبال کارهایی میروند که اکثریت به دنبال آن هستند و به قول معروف، برای این که رسوا نشوند همرنگ جماعت میگردند. در حال حاضر رسم است که تا مدرک مناسبی نداشته باشی نه به تو زن میدهند و نه کار و نه به سخنان تو گوش میدهند و نه به تو احترام میگذارند و البته حقیقت این نیست؛ زیرا کسی که توانست سخن خود را مطرح کند اگر سخن او را اهل فهم نفهمند و اگر فهمیدند نخرند دیگر زمینهٔ رشدی باقی نمیماند، ولی وضعیت چنین است و حقیقت یا واقعیت موجود این است که این گونه افراد را گرفتار چنین مسایلی کرده است؛ چرا که بدون مدرک کسی در جایی راه ندارد تا بتواند سخن خود را مطرح کند و بیان نماید. به هر حال، چنین رسوماتی بدون این که کسی در مورد صحت و سقم آن اندیشهای نماید و قبول یا ردی بر آن داشته باشد باعث شده است که اکثریت به دنبال مدرک و پایه روند و درس خواندن و تمام کردن کتاب پشت کتاب و گذراندن واحدهای درسی خویش یکی پس از دیگری بر آیند.باید گفت خوبهای ما که خیلی هم خوب درس میخوانند مقلدی بیش نیستند و بزرگان حوزه با استفاده از مضامین بزرگان و عارفان افرادی هستند که گرفتار اطلاعات شدهاند و در حقیقت آنان مخازن اطلاعات میباشند نه علم.
در تعریف علم خواندیم که: «العلم ملکة یقتدر بها علی ادراک الکلیات و الجزئیات»؛ پس اگر کسی در رشتهای علمی ملکه پیدا نکرد عالم نیست و در هر رشتهای که باشد مجتهد نیست، و کسی که نمیتواند از آنچه آموخته استفاده کند نام عالم را بیمناسبت بر خود نهاده است و از این تعریف میفهمیم که عالم بودن سه شرط دارد:
یک، دانستن و آگاهی نسبت به کلیات؛
دو، آگاهی و سر و کار داشتن با جزئیات؛
سه، تطبیق جزئیات بر کلیات.
چیز دیگری که از این تعریف به دست میآید این است که اگر فردی با اجتهاد مطلق یا تجربه توانست قاعدهای علمی را فرا بگیرد و خود به سراغ یک مسأله و موضوع رود و آنگاه آن دو را بهخوبی بر هم تطبیق دهد وی در حقیقت در سطح یک عالم است اگرچه دیگران به او عالم اطلاق نکنند ولی مهم واقعیت و حقیقت امر است نه آنچه دیگران میگویند.
برانگیختن علاقهها
راه دیگر، دامن زدن به علاقههای شخصی، علمی، فرهنگی، هنری و مانند آن میباشد که این راه از آن جهت که علاقه را به عنوان پشتوانه با خود دارد بسیار مطمئن است و چه بسا از راههای دیگر سریعتر و وصول به هدف در آن نزدیکتر باشد.
این امر روشن است که حتی کسانی که کم هوش و کم استعداد و کم ظرفیت هستند بهخوبی میتوان از راه برانگیختن آنان به آنچه علاقه دارند، آنها را فردی خلاق، مولد، پرکار و فعال ساخت.
اگر افراد بهطور تجربی و به صورت آزمایشگاهی به روش گفته شده در بوتهٔ امتحان قرار داده شوند، نتایجی گهربار به دست خواهد آمد.
بازیابی مشکلات خود
یکی دیگر از راههای تولیدی نمودن فکر این است که از مشکلات خود افراد شروع کنیم و هر کسی سعی کند مشکلات خود را حل کند. وقتی کسی بر آن باشد که راه چارهای برای مشکل خود بیابد، سراغ علم آمادهٔ دیگری نمیرود و چون در موضوعی شخصی تحقیق میکند مطالعات وی هدفدار میباشد و بنابراین از پرداختن به غیر امور ضروری آسوده میشود و چون هدف دارد، به دنبال آنچه اکنون نیاز ندارد نمیرود و مسیر علمی افراد را همان مشکلات شخصی آنان مشخص مینماید. البته، اگر کسی عقیدهٔ اسلامی و ایمانی داشته باشد، هیچ گاه نمیتواند جدا از جامعه بیندیشد و این گونه است که یک سلسله مسایل حاد جامعه که او نیز به عنوان یک فرد با آن در ارتباط است، داخل درمشکلات و مسایل شخصی میشود. پس باید افراد علاوه بر مسؤولیتهای اجتماعی، خانوادگی و شخصی زمینههای دیگری نیز داشته باشند و افزوده بر این، هر کس باید وقت فراغتی را برای اندیشیدن و فکر داشته باشد که یکی از لوازم فکر، فراغت و دقت است و فراغت حاصل نمیشود مگر با تأمل و برنامهریزی دقیق و صحیح.
باید در این راستا با واقعیتهای کنونی و موجود جامعه و نه با آنچه ما میپنداریم یا آنچه دیگران میگویند یا در آینده احتمال میرود پیش آید یا در گذشته آنچنان بوده است برخورد داشت. البته احتمال اتفاقات باید منظور شود و همیشه باید جایی برای اتفاقات و آنچه ناگاه رخ میدهد در برنامه در نظر گرفت مثل این که بعضی اوقات متفرقه را برای خود در نظر بگیریم یا مطالعات عمومی داشته باشیم همانند تیری که مقصد یا زمان خاصی در پی ندارد و لزومی هم ندارد تا زمان خاصی تمام شود یا جهت خاصی داشته باشد. پس وقتی اتفاقی رخ داد، اگر در این زمان بود با جابهجایی اوقات میتوانیم از عهدهٔ آن بهخوبی بر آییم بدون اینکه خدشهای به برنامهٔ اصلی وارد شود.
مسألهٔ دیگری که در راه تقویت فکر بهخوبی ما را یاری میدهد عادت به انتقاد پس از تحلیل آن است. باید عادت ما چنین باشد که هر سخنی را که میشنویم تحلیل کنیم و سپس آن را مورد انتقاد قرار تا بتوانیم به تولید فکر رو آوریم.
تولید فکر سه منشأ دارد که با تحلیل، نقد و نظر و ایراد و اشکال رشد مییابد و بارور میشود و آن که بی نظر و انتقادی از کنار سخنان میگذرد هیچ گاه دست به تحلیل نمیزند. تحلیل زمینهٔ نقد و انتقاد است و نقد بدون تحلیل ارزش علمی ندارد. کسی که به هیچ سخنی اشکال نمیکند آن را تحلیل نمینماید و کسی که با تحلیل آشنا نیست، فکر باروری ندارد.
باید توان نقد را در محققان بالا برد تا آنان بتوانند ابعاد مختلف یک مسأله و پیشزمینههای متفاوت آن را بررسی کنند و چون نقد احتیاج به تحلیل پیدا میکند فکر ناچار است میان معلومات برای یافتن پاسخ مجهولات در حرکت باشد و در نتیجه رشد یابد و از این روست که یکی از بهترین شیوهها در تقویت فکر، بالا بردن قوهٔ ایراد اشکال و نقد میباشد.
خوب است ذهن را از همان ابتدای بلوغ فکری به ایراد اشکال عادت دهیم و از کنار هیچسخنی بهراحتی نگذریم و هر سخنی را؛ هرچه باشد و از هر که باشد، مورد نقد و بازبینی قرار دهیم. البته، سخن معصوم چون مورد وثوق است نقد ندارد ولی نیازمند بازیابیهای ظریفی است که برای رسیدن به این مقصود باید تحلیل شود و تا حق سخن بر ما آشکار نشده است، آن را رها نکنیم و از آن نگذریم.
راه سوق دان افراد به انجام تحقیق، عادت دادن آنها به سؤال کردن و پاسخ دادن به پرسشهاست. محققان باید انسانهایی باشند که ذهنی پرسشگر داشته باشند و هم همت بر یافتن پاسخ پرسشهای خود و دیگران را در خود نهادینه نمایند تا بدین گونه تکاپویی علمی در جامعه تحقق یابد.
همچنین پرسش را باید حول محوری خاص و موضوعی معلوم طرح نمود تا پراکندگی و تشویش ذهنی را به دنبال نیاورد و یا مانع پرسشیگری ذهن نگردد.
سکوت
از مهمترین شرطهای داشتن ذهنیپرسشگر و پاسخگو که لازمهٔ تفکر و اندیشیدن درست است، سکوت میباشد. باید محققان را به سکوت عادت داد؛ زیرا تا سکوت نباشد فکر؛ هرچند خلاق باشد، به جولان در نمیآید و فکر مولد و تولیدگر کار نمیکند و یا از کار میافتد. البته فکر نیاز به ماده و محور و موضوع نیز دارد.