قیصر امین پور چه زیبا گفت :
مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ کلمه ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ :
"ببخشید"
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ:
" ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ "
مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻏﺮﻭﺭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ی "ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " ﻏﺮﻭﺭ له ﺷﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ !!؟؟ مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﮕﻮﺋﯽ:
" ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ "
با ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ : ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ؟
چه ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ؟
گاهی ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ ....
کاری ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻣﺮﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﺎﺷﺪ، نیست.
گذﺷﺖ ﻫﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ....
انتظار ﺑﺨﺸﺶ ﻫﻢ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ .... شخصیت ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﺁﺷﻮﺏ ﮐﺸﯿﺪﯼ ، ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺁﺭﺍﻡ نمی ﺷﻮﺩ ... آدمها را بفهمید،
دل، آلزایمر نمی گیرد
گفتند فردا سید علی آقا می خواهند بیایند، ما هم تبریک می گوییم. و یک مطلبی هم امام فرمودند و پیغام دادند که من به شما بگویم. رهبری فرمودند: چه پیغامی؟ مادر شهید گفتند: امام فرمودند: سلام ما را به سید علی آقا برسانید و به ایشان بگویید اینقدر از خدا طلب مرگ نکن! فرج مهدی نزدیک استو ان شالله. و آقا خیلی گریه کردند...
۱٠
پرسش: چگونه می توان به حکمت کارهای خدای تعالی پی برد؟
پاسخ: از طریق «سِرُّالقَدَر»؛ ودانش اندازه شناسی مشخص می شود چرا خداوند به این فرد این کمال را داده و به دیگری آن اندازه از کمال را. اگر «سِرُّالقَدَر» داشته باشیم و بتوانیم همهٔ چیزها و انسانها را مانند آب و آتش بشناسیم، پی می بریم که چرا خدای حکیم، صفت خوبی را به فرد زشتی داده، زیبایی را به فرد ناشایست و دارایی را به فرد کم خِردی داده است؛ اگر باریک بین شویم، پاسخ همهٔ این پرسشها به عدالت و حکمت حق می رسد. هنگامی که انسان «سر قدر» هر چیزی و حکمت حق در آن را نشناخت، همیشه از خود می پرسد: چرا خداوند، این کار را کرده است؟ اگر ما بتوانیم حکمت و مصلحت چیزها را بیابیم، همهٔ اشکالها در این زمینه از میان می رود؛ چنانکه ما می توانیم دلیل و پاسخهای شایستهای دربارهٔ مصلحت ساختن بخشهای گوناگون خانهٔ خود بدهیم، همانطور می توان پاسخ همهٔ این اشکالات را داد. بنابراین کسی که «سرُّالْقَدَر» بداند، دیگر نمی گوید :
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را داده ای صد ناز و نعمت
یکی را نان جو آغشته در خون
بلکه چنین می گوید:
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست
کسی که دانش اندازه شناسی دارد حکت کمبودها و رنج های زندگی هر یک از بندگان را می شناسد. یکی بیمال است و دل به مال دیگران میبندد، آن دیگری فرزند ندارد و هستی خود را با فرزندی معامله میکند. دیگری مرده و کشتهٔ یک پسر است و از دختر سیر شده است. یکی فدای یک اولاد دختر میشود و برای تحصیل یک دختر، گاه خود را مبتلا به چند پسر میسازد. یکی علاقه به علم دارد و دیگری پست، عنوان و مقام را آرزو دارد. تمامی این افراد و گروهها گرچه دنبال رفع کمبودهای خود هستند، بر این منوال هیچگاه از آنها رفع کمبود نمیشود. خوب است برای رفع کمبود، دل در گرو هستی خود بست و بینقصی را دنبال نمود؛ زیرا تمامی این کمبودها زمینهای برای بروز کمبودهای دیگر است و هرگز کسی با کندن زیر پای خود نمیتواند زیر پای خود را پر نماید. تمام کمبودها گذشته از آنکه در آدمی زمینهٔ کمال را میآموزد، حکایت از کمالی مطلق میکند و این نوع حکایت میتواند آدمی را بسازد و خود زمینهٔ رفع تمامی احساس آن کمبودها شود
: خدای تعالی را به چه گونه باید پرستید؟
پاسخ: برای عبادت خداوند گونه های متفاوتی وجود دارد که تنها یک مورد آن عبادت خالی از شرک و کفر است. اگر کسی چیزی را به عنوان خداوند در ذهن خود تصور کند و زاییدهٔ خیال و ذهن خود را خدا بنامد و آن را عبادت کند، خدایی توهمی را عبادت کرده است. همچنین اگر تصوری از خدا به ذهن نیاورد و تنها این معنا را در ذهن داشته باشد و بگوید من خدایی را که نمی دانم چیست می پرستم، او نیز کافر است. ما هر کاری که می خواهیم انجام دهیم در صورتی که بخواهیم قصد قربت داشته باشیم نیاز به خدا داریم. خداوند برای ما مثل آب برای آشپزخانه است. آشپزخانه ای که آب ندارد به هیچ وجه اداره نمی شود و نمی توان در آن غذایی آماده نمود. در اینجا نیز هیچ کاری بدون خدا ارزش ندارد و کلید همهٔ حرکت های ما خداست. حال اگر نسبت به خدا توهم داشته باشیم به کفر دچار شده ایم. کسی دچار توهم و به تبع آن کفر است که وقتی خداوند را عبادت می کند نمی داند خدا چیست. توهم یعنی وقتی انسان در تاریکی یا به یک راه دور نگاه می کند، تصور کند کسی آنجا ایستاده است، ولی نداند کیست. این توهم است نه خیال، زیرا خیال صورت آشکار و واضح دارد ولی در توهم صورتی شفاف و روشن وجود ندارد. وقتی شما تصویری از منزل خود دارید و با خود می گویید: «این منزل من است، شما خانهٔ خود را خیال نموده اید؛ یعنی صورتی را با تمام جزییات آن در ذهن دارید، ولی وهم آن است که چیزی را به گونهٔ گنگ و مبهم در ذهن داشته باشید، مثل اینکه کسی از اینکه چیزی در اتاق هست یا نه دچار ترس شود، ولی نداند چیزی هست یا خیر! یا کسی فکر کند صدایی شنید، ولی نداند آیا به صورت واقعی صدایی آمد یا نه. وهم آن است که آدم نه بتواند ببیند و نه بتواند نبیند، نه معلوم باشد که شنیده است و نه معلوم باشد که نشنیده است. چنین صورت غیر واضحی از خداوند در ذهن کفر است. اما گونهٔ دوم پرستش که آن نیز به کفر آمیخته است این است که کسی از خدا تنها واژهٔ «خدا» را در ذهن آورد و معنایی از آن در نیابد و حتی وهمی که در پیش گذشت را نیز در ذهن نداشته باشد و تصور کند خدا یعنی لفظ «خدا» و «اللّه» که در سر در مساجد و منازل می نویسند. پرستش لفظ نیز پرستش غیر خدا و کفر است. گونهٔ سوم پرستش و عبادت این است که کسی هم لفظ «اللّه» و «خدا» را به ذهن بیاورد و هم معنای آن و لفظ و معنا را با هم و به گونهای تفکیکی داشته باشد و آن را بپرستد که این نوع پرستش به شرک آلوده است. اما اگر کسی اسم خداوند را بر زبان آورد، و وقتی می گوید «خدا» حقیقتی را در ذهن داشته باشد که این حقیقت با اسمای حسنایی که ذاتی آن است و با ذات یکی است، در دل وی بنشیند و زبان وی نیز همان حقیقت را بگوید؛ حقیقتی که در دل وی است و همهٔ وجود آن حقیقت است و لفظ یا مفهوم و معنا نیست بلکه دوباره تأکید می شود که یک حقیقت است و نه وهم یا صورت یا معنایی که در ذهن و فکر اوست، به راستی چنین کسی خداوند را عبادت نموده و خود را از کفر و شرک باز داشته است.