دنیا محل سطوت ابلیس است و او در دیگر عوالم مندک میشود. اولیای خدا در دنیا مندک نمیشوند اما گاه شکست میخورند. دنیا با هوا، هوس، نفس اماره، مال، علم، عنوان، کسوت، قدرت و ابلیس است که پیروان خود را به جنگ اولیای خدا گسیل میدارد. دنیا دولتی است با هزاران ایادی مقتدر که مرز قدرت آن همین دنیاست و دنیا و ایادی آن در دیگر عوالم ضعیفترین هستند. عرفان در دنیا دانشی شکستخورده است مگر این که کسی اقتداری افزون بر دولت دنیا پیدا کند.
ابلیس قسم یاد کرده است با آدم و فرزندان او دشمنی کند و در ورودگاه صراط مستقیم بنشیند تا هم صراطیها را به سبیل بکشاند و هم مانع آن شود که فردی سبیلی به صراط درآید: «قَالَ فَبِمَا اَغْوَیتَنِی لاَءَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَک الْمُسْتَقِیمَ. ثُمَّ لاَآَتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ اَیدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ اَیمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ اَکثَرَهُمْ شَاکرِینَ» (اعراف / 16 ـ 17)
ابلیس تمام همت خود را بر صراط مستقیم گذاشته و سبیلها چنان مخاطرات فراوانی دارد که نیاز نیست ابلیس آهنگ آنان را داشته باشد. وی میگوید بر صراط مستقیم مینشیند و لحظهای این موقعیت استراتژیک را ترک نمیگوید و آن را به صورت مستحکم نگاه میدارد. ابلیس در ادامه خود را باخته و گیج شده که شگرد و نیز نقطه ضعف خود را آشکار ساخته است. او تمامی راههای نفوذ را بیان داشته اما از جهت میانه که صراط مستقیم است چیزی نگفته، زیرا خود به آن نفوذ و دسترسی ندارد و تنها از میدان محدود خود در این طرف و آن طرف صراط سخن گفته است و از بیرون است که میخواهد اهل صراط را با وسوسهها و فریبهای خود به بیرون بکشاند و خود به خداوند عرض میدارد بیشتر اهل صراط را شکرگزار نعمتی که به آنان عنایت کردهای نخواهی یافت: «وَلاَ تَجِدُ اَکثَرَهُمْ شَاکرِینَ». بر این اساس اهل صراط که خود نسبت به سبیلیها و طریقیها اقلیت میباشند، تنها اقلی از آنان است که مصونیت دارند. صراط مسیری امن است، ولی صراطیها در امنیت نیستند.
منتشرشده در طبیعت نامرئی
شناخت جبههٔ باطل، بیش از هر چیز شناخت سردمدار آن ابلیس و نیز شیاطین و آگاهی به موقعیت او را نیز لازم دارد تا فرد بداند با چگونه اقتدار معنوی میتواند استواری نفس در برابر دسیسههای او داشته باشد و وصول به حق را با توطئههای او از دست ندهد. کسانی که ابلیس را نمیشناسند یا او را دستکم میگیرند کمتر میتوانند در برابر کجیها استقامت داشته باشند. شناخت کفر، طغیان، عصیان، گناهان، ابلیس، شیطان و ابزارهای جبهٔ باطل برای وصول معنوی ضروری است و اگر کسی به آن معرفت و اهتمام نداشته باشد کافی است بازدارندهای وی را ضربهفنی کند و سقوط دهد.
شیطان موجودی عظیم و بزرگ است. ما تا شیطان را نشناسیم نمیتوانیم خدا را بشناسیم و اگر شیطان را نشناسیم نمیتوانیم ایمان داشته باشیم. متاسفانه ما دشمنی چون ابلیس را ضعیف میگیریم. به قول آقا محمد خان قاجار: هر وقت دشمن را دستکم گرفتم شکست خوردم. ما شیطان را دستکم میگیریم، از این رو در کارهای خود ناتوانیم و در برابر شیطان تاب مقاومت نداریم.
سلوک انسان بسیار گستردهتر و سنگینتر از سلوک جن است و مراتب آنان بسیار نازل است. وصول سالک به نور به معنای وصول به مرتبهٔ اجنه نیست. بزرگان از اجنه در حد پایینترین اولیای خدا از آدمیان هستند. جنهای سالک، دلباختهٔ اولیای انسی هستند. جنّ در کثرت بیش از انسان است، ولی کیفیت او در گرو انسان است. جنّ صف نعال عالم انسان است. نور و نار انسان از نور و نار جن بسیار بزرگتر و ژرفتر است.
یا امام رضا...
عمریست....
که گوشه نشین محبتم
این گوشه را
به وسعت دنیــــــــا
نمیدهم....!!!
.
السلام علیک یا شمس الشموس انیس النفوس
.
اگر گفته شود همسر حضرت ابراهیم زنی مسن بوده است، باید بگوییم درست است که وی پیر بوده، اما او چنان نشاطی داشته که از وی به لفظ «امراته» و نه «العجوزه» یاد شده است. همچنین دارای توان بارداری و زایمان بوده و چنان فرتوت نبوده است. میهمانان حضرت ابراهیم ـ که حتی ابراهیم از آنان به ترس میافتد ـ بهراحتی با همسر وی به خاطر اقتضای بشر بودن صحبت میکنند و ساره نیز از سخنان آنان میخندد. بشر را نیز بشر میگویند؛ چرا که سخن میگوید، بحث میکند و مباشرت و تکلم دارد؛ از این رو، اگر زنی یا مردی در اداره یا اتاقی کار کند و از مسالهای تعجب نماید و از آن به خنده افتد ـ در صورتی که هردو درستکردار باشند ـ اشکالی ندارد.
در خانه پیامبر خدا ـ حضرت ابراهیم علیهالسلام ـ چنین بوده و همه آشکارا با هم سخن میگویند. هم حضرت ابراهیم علیهالسلام و همسرش با میهمانان به صحبت مینشینند و هم آنها با ابراهیم علیهالسلام و همسر وی سخن میگویند و دیوار یا پردهای نیز میان آنان حایل نبوده و همه با هم برخورد عادی، معمولی و انسانی داشتهاند و حضرت ابراهیم، آزادمنشانه با همسر خویش رفتار مینموده است. این آیه میرساند سخن گفتن و صوت، امری مشترک میان زن و مرد است و بر انسانیت آنان حمل میشود و جنسیت در آن دخالت ندارد. البته از ناز و غمزه باید پرهیز داشت؛ همانگونه که قرآن کریم میفرماید: « فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ» (احزاب / 32)؛ «بپرهیزید که نازک و نرم سخن گویید»؛ وگرنه محدودیت دیگری در سخن گفتن وجود ندارد.
ساره؛ همسری عاشق پیشه
«فرستادگان ما با بشارت بر ابراهیم وارد شدند و سلام نمودند. حضرت ابراهیم به آنان درود فرستاد؛ سپس برای برآوردن گوشت گوسالهای که بریان شده و با سنگ پخته شده بود، درنگ نکرد. وقتی دید دست آنان به غذا نمیرسد، آن را ناخوش گرفت و ترسی از ایشان در دل وی ریخت. آنان گفتند: نترس! ما برای هلاکت قوم لوط ماموریت داریم. زن حضرت ابراهیم ایستاده بود و میخندید. پس به او مژده اسحاق را دادیم و پس از اسحاق، یعقوب. وی گفت: عجب، آیا من فرزند میآورم درحالیکه پیرزنی هستم و شوهرم پیرمرد؟ عجیب است. آنان گفتند: آیا از امر خدا تعجب میکنی؟ رحمت و برکات خدا بر شما اهلبیت که او حمید و مجید است.» (هود/ )
آیات شریفه یاد شده، توجه میدهد که فرستادگان الهی ـ فرشتگان عذاب ـ چنان شبیه انسانها بودند که حضرت ابراهیم علیهالسلام برای آنان غذا آورد. از نوع پذیرایی آن حضرت علیهالسلام به دست میآید که همسر ایشان ـ جناب ساره ـ تنها در آشپزخانه نبوده است، بلکه وی نیز در حضور میهمانان رفت و آمد داشته است. همچنین حضرت ابراهیم علیهالسلام در امر تهیه غذا به همسر خود یاری مینموده است.
این آیات میفرماید: فرستادگان الهی نهتنها با حضرت ابراهیم سخن میگفتند، بلکه همسر وی را نیز مخاطب قرار میدادند و به وی بشارت فرزند در سن پیری را دادند و ساره نیز با آنان سخن میگفته و چنین نبوده است که خود را از آنان پنهان سازد؛ بلکه وی نزد میهمانان میایستاده و از سخن آنان در مورد خود به خنده میآمده است. بر این اساس، مشی مومنانی که همسر خود را از میهمانان سالم و درستکردار پنهان میدارند، از مشی بزرگترین انبیای الهی دور است و با ساختاری که خداوند در قرآن کریم از زندگی اولیای خود بیان میدارد، متفاوت است و به شبکه افراطیگری گرفتار آمده است.
ین برخورد آزاد منشانه حضرت سلیمان با بلقیس، موجب شد بلقیس بدون ترس و ملاحظهای مسلمان شود و بگوید: «قَالَتْ: رَبِّ، إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی، وَاَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»؛ من به خود ظلم نمودم و با سلیمان به پروردگار عالمیان ایمان آوردم! این سخن نتیجه تبلیغ درست سلیمان از دین و فرهنگ مترقی و تمدن متدینانه اوست. از این رو بلقیس، شخص سلیمان را واسطه قرار میدهد و مسلمانی خود را با همراهی وی اذعان میکند. سلیمان نبی با آن که آن همه قدرت و جبروت دارد؛ ولی برخوردی کریمانه و رحیمانه با وی دارد. نباید گفت رفتار سلیمان برای ما حجت نیست؛ زیرا احکام یاد شده مخصوص زمان وی بوده است؛ چرا که پیامبران خدا هیچ گاه اهل معصیت نیستند هرچند آن معصیت بعدها تشریع گردد؛ چرا که آنان باطن هر فعلی را ـ که امری تکوینی است ـ میبینند و ذات گناه را میشناسند؛ هرچند گناه بودن آن برای امت ایشان بیان نشده باشد. تمامی پیامبران به یک گونه و در مسیر توحید گام بر میدارند.
این آیه ساخت ساختمانها و کاخهایی که قدرت فن آوری و علم مسلمانان و فرهنگ و تمدن آنان را بنماید مجاز میشمرد؛ به گونهای که هر کارگزار کشور بیگانه با دیدن آن مبهوت و حیران شود و خود را در برابر فناوری این کشور عاجز و درمانده ببیند. متاسفانه بسیاری از ساختمانهای نوساز در جامعه ما یا خود تخریب میشود یا نیاز به تخریب دارد؛ چرا که مهندسی لازم و مصالح مناسب را ندارد.
بلقیس وقتی شکوه دین سلیمان و مرام و فرهنگ او را میبیند به خداوند و نه به سلیمان عرض میکند: «رَبِّ، إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی، وَاَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ». او پیشتر مشرک بود و عبادت و اطاعت خداوند را نمیدانست؛ از این رو خود را ظالم میداند چرا که اطاعت را در جای خود نیاورده و خورشید را پرستش نموده است؛ اما آزادمنشی سلیمان هم در برخورد کریمانه و هم آزادمنشی وی در ایجاد تمدنی باشکوه، وی را به خدای سلیمان که چنین انسانی را تربیت نموده است توجه میدهد.
همچنین بلقیس با گفتن جمله: «وَاَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»خود را به زنی و همسری در اختیار سلیمان قرار میدهد. او با ایمان آوردن به خدای سلیمان، همراهی و همسری خود با سلیمان را نیز اعلام میدارد و سلیمان میتواند او را با پذیرش و قبول، به ازدواج خود درآورد بدون آن که نیاز به خواندن صیغهای باشد؛ چرا که همین جمله ایجاب ازدواج را فراهم و قصد انشای آن را محقق میسازد و لازم نیست آن را عریان بیان کرد. این آیه هم تسلیم و مصالحه و هم ایمان آوردن و هم ازدواج بلقیس را بیان میدارد.
پوششهای اجباری نه تنها گرهای از مشکل باز نمیکند بلکه موجب تمسخر دین میشود. ضمن این که چنین پوششی که با نارضایتی فرد همراه است هیچ کمالی برای او نمیآورد و رستگاری قیامت نیز با آن نیست؛ هرچند اجر آن محفوظ است. متاسفانه در برخی اماکن مقدس زایران را ملزم به پوشیدن چادر مینمایند در حالی که آنچه دین میخواهد پوشیده بودن بدن بهجز دستها و گردی صورت از نامحرم است؛ خواه پوشش آن با چادر باشد یا با غیر چادر و الزامی در نحوه پوشش نیست مگر این که پوشش نباید جلف و سبکسرانه یا بدننما باشد.
نظامی که میخواهد اسلامی باشد و بر جامعه نیز حکومت داشته باشد و دستکم برای صد سال دیگر خود بر اساس طراحی و برنامهریزی کار کند، نباید خود را به کارهای ضد دینی و ضعیفی مشغول دارد که پایههای حکومت را در میانه راه سست میکند. کسی که نمیخواهد چادر بر سر کند یا نمیخواهد موی سر خویش را به طور کامل بپوشاند یا ساق پای خود را باز میگذارد، او خود برای خویش حرمت قایل نیست و نباید کاسه داغتر از آش شد و چادری را به زور بر سر او نمود.
پوشش بحثی دینی است و پوشیدگی حقی برای زن است تا کسی به او تجاوز نکند. کسی هم حق ندارد به او نگاه غیر معمولی و تجاوزگرایانه داشته باشد؛ خواه زن موی خود را پوشیده باشد یا بخشی از آن را بیرون گذاشته باشد؛ زیرا در هر دو صورت تجاوز است. نگاه به نامحرم حرام است؛ چون تجاوز است و تجاوز به دیگری به هر نحوی که باشد حرام است. گرفتن یخه دیگری با دیدن وی به تجاوز هر دو مانند هم و هر دو حرام و قابل پیگیری است هرچند چنین حقوق شهروندی هنوز در جامعه ما نهادینه نشده و سیستم پیدا نکرده است.
این آیه میفرماید: وقتی بلقیس ساق پای خود را آشکار میکند، سلیمان علیهالسلام شکوه کاخ خود را به رخ او میکشد و هیچ اعتراض، ایراد و خشونتی نسبت به کار وی ندارد و به دیگران هم نمیگوید چادری برای او بیاورید تا بر سر بیندازد بلکه میگوید: «إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ». این کاخی مفروش از آبگینه است. کسانی که برخلاف سلیمان نبی میاندیشند و عمل میکنند دارای مشکل روانی نسبت به زن و شهوت متراکم در قلب مریض خود هستند و گمان میبرند پنهان داشتن کامل زن این مشکل را حل میکند. فرد یا جامعهای که نتواند شهوت خود را به سلامت پاسخ گوید، نمازی که میخواند نیز گرهی از مشکل او باز نمیکند و نماز او را از منکرات و زشتیها باز نمیدارد. مشکل دین در عصر غیبت فقدان ایدئولوگ و نظریهپرداز جامع است که معماری و مهندسی دین را آن گونه که بر اولیای الهی نازل شده است بیان دارد. با طولانی شدن غیبت امام عصر علیهمالسلام کجراهههایی در دین پدید آمده است که ما از آن به عنوان «پیرایه» یاد مینماییم. به لحاظ اندیشاری، نخست باید نقشه جامع دین را بهخوبی ترسیم نمود و سپس در پی اجرا رفت. اما به عکس، در اینجا نخست عمل میکنند و سپس در پی ترسیم نقشه میروند، در نتیجه هر عملی تخریبی را در پی دارد؛ هرچند چنین اعمالی در مواردی به صورت موجبه جزئیه پاسخ میدهد که آن موارد اندک در برابر تخریبی که سوء عملکردها بهویژه در درازمدت و در دهههای آینده بر فرهنگ مسلمانی وارد میآورد بسیار ناچیز است.
ا
این آیه از نحوه ورود بلقیس؛ ملکه سبا به کاخ سلیمان و حریم حرم او حکایت دارد. وقتی بلقیس به کاخ رسید، این سلیمان نبود که به پیشواز او رفت، بلکه وی نمایندهای به سوی او فرستاد. این مطلب از تعبیر «قِیلَ لَهَا: ادْخُلِی الصَّرْحَ» به دست میآید چرا که فعل «قِیلَ»مجهول آمده است.
بلقیس وقتی وارد کاخ میشود شکوه آن کاخ برای او بسیار چشمگیر و خیرهکننده بوده است. زمین آن را برکهای پر از آب یافت و گمان نمود پای در آب مینهد؛ از این رو پوشش پایش را تا ساقها بالا زد و ساق پای او نمایان گردید. بلقیس زنی بود که به خداوند یکتا اعتقاد نداشت؛ از این رو نگاه به ساق عریان او اشکال نداشت. فردی مانند سلیمان که پیامبر است پای عریان او را میبیند. اگر فقیهی سختگیر در آن جا بود شاید میگفت وارد نمودن زنی نامحرم به قصر و نگاه سلیمان به او برخلاف شئون دینی است و سلیمان باید چادری به بلقیس میداد تا خود را با آن بپوشاند و سپس به او اجازه ورود دهد یا برای او کمیته انضباطی تشکیل میداد تا او را نسبت به پوشش دینی توجیه نماید! اما سلیمان چنین نمیکند.
ما میگوییم پوشش برای حفظ حرمت زن است و اگر زنی نمیخواهد حرمت خود را پاس دارد به مقداری که عفت عمومی را جریحهدار ننماید اختیار دارد و اجباری نمودن پوشش بیش از مقدار حفظ عفت عمومی برای متولیان اجتماعی الزام ندارد. بر زن واجب است پای خود را در نظر نامحرم بپوشاند اما اگر زنی به این وظیفه دینی خود عمل ننمود و حرمت خود را پاس نداشت، یا بخشی از موهای خود را نپوشاند، کسی حق ندارد وی را الزام به رعایت آن کند و برخوردِ به اجبار با او شرعی نیست وگرنه نظام اسلامی به استبداد کشیده میشود.
درست است که زن باید در حضور نامحرم برای خود حریم داشته باشد و با پوشش مناسب، آن حریم را حفظ کند؛ ولی وقتی برخی با دست خود حرمت خویش را حفظ نمیکنند، وی حرمتی ندارد و نگاه معمولی که خالی از شهوت باشد به آن مواضع عریان اشکال ندارد. البته اگر وی عریانی را به حدی برساند که عفت عمومی جریحهدار شود باید با او برخورد متناسب را داشت. در بعضی از روایات نیز بر زنانی که در قبایل صحرانشین زندگی میکنند و پوشش کامل را رعایت نمیکنند، پوشش کامل اجبار نشده است. این حکم میان زنان شهری و روستایی تفاوتی ندارد و ملاک آن نیز زیبایی زنان شهری یا زشتی زنان بادیهنشین نیست، بلکه سخن بر سر جامعه باز است که همه باید بتوانند در آن با هم و در کنار هم زندگی کنند و مردم یک جامعه نباید احساس نمایند در محیطی استبدادی و اختناقآمیز زندگی میکنند. چنین نیست که بتوان تمامی افراد جامعه را یکسانسازی نمود و پوششی یکنواخت و مساوی را برای همه آنان الزامی و فرهنگ نمود؛ چنانچه هیچ درختی شاخههای یکسان و یکاندازه و میوههایی با یک کیفیت ندارد.