دل من، ای دل من!
چهرهٔ کودکیام میخواهم!
تا ببویم خود را
و ببوسم روحی از عشق و صفا!
جسد کودکیام را بردند!
و من بیخویشم!
دل من تنگتر از هر روز است!
چون غروبِ جمعه
همدمی نیست مرا
راز دل با که بگویم؟
به کنار چه کسی، ساده شوم؟
به کنار چه کسی، ساده و آرام شوم؟
غربتم زخم زند بر جگر تنهایی!
گاهی قلبم، بیتپش میماند
میمیرم،
دل من در مردن، غوغایی است
عاشقِ بیعاری است
عشق حق را دارد
با عشقم، سوز و سازی دارد
به شعف،
به طرب!
من ندای عشقم!
زیر شمشیر غمش، سجدهکنان خواهم رفت!
بزم خون خواهم ساخت!
در شبی یلدایی
که سپید است
روح آدینهٔ آن سرمایی است
...
خدا را سپاس