خدایا
صدایت می کنم چون در این دنیا دیگر صدا به صدایی نمی رسد
اما تو گفتی که شنوایی
![46887572501438349705_Copy.jpg](http://sangariha.com/i/attachments/1/1424106507626220_large.jpg)
خدایا
صدایت می کنم چون در این دنیا دیگر صدا به صدایی نمی رسد
اما تو گفتی که شنوایی
کسیکه مرتبه دل, رادارددارای تعرفات الهی ومعرفت واگاهیهای الهی میشود.
این تعرفات ریشه رسم ها وشریعت است واولیای خدا احکام رابانگاه به انها بدست می اورند.
شکل گیری ایات قران کریم درقلب مبارک ونورانی پیامبر(ص)رامیشودبااین فرایندتوجیه کرد.
ازکتاب سیرسرخ ایت الله نکونام کسی که درحال است ودارای قلب,واردات ومعرفت است ازرسم ها به اصول وازظاهربه باطن کشیده میشودتجرید ازحظوظ مییابد ومجرد میشود. کسیکه تجریدداردودرقلب مقام گرفته درهای دل وی باز میشود. صاحب واردات دارای کرامتهای قلبی میگردد.اومعنایی رابدون واسطه ازحق تعالی مییابدوبا مراجعه به قران وسنت ان رادرمنابع وحیانی مییابد.
درکتاب سیرسرخ ج سه:
درسیرسالک به مرحله ایی میرسدکه ازاحکام ظاهری شریعت به باطن میرسدودرمقام رویت همان رامشاهده میکند.
ازمرتبه علم به مشاهده میرسدوباطن رادرک میکند.
حرکت علمی ذره ذره است ولی درشهودمیشوددریادریامعرفت نوشید
معرفت به ذات میرسد وعلم به صفات
عالم به فهم ذات نمیرسدوتنهاعارف استکه شناسای ذات میشود
معرفت معنایی دیدنی وشهودی است وعلم فهمیدنی
بنده در کودکی هیچ غربتی نداشتم و همواره گروهی از انس و جن با من بودند. بنده در کودکی قرآن کریم را بهتمامی حفظ بودم اما سواد قرائت و تشخیص واژههای آن را نداشتم. برای من چیزی بهتر از گفتن از قرآن کریم نیست. کتاب قربی است و کسی ممکن است حتی دهها سال روی آن زحمت بکشد و راه به جایی نبرد اما یکی هم میتواند خود را به این کتاب نزدیک نماید و با آن انس بگیرد و باب علم آن برای وی مفتوح گردد. البته قرآن کریم برای همه بیان دارد و کتابی همگانی است که میفرماید: «وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآَنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» و نیز: «إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآَنا عَرَبِیّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»؛ اما همین کتاب در عین حال کتابی تخصصی است که برای «من خوطب به» قابل فهم است. کسی میتواند به لایهی دوم قرآن کریم راه یابد که بتواند با این کتاب آسمانی انس بگیرد و مخاطب آن واقع شود و قرآن کریم با او همکلام گردد. اگر به مبادی آن توجه نشود و زمینههای قرب به آن احراز نگردد نه تنها ممکن است نتیجهای ندهد بلکه ممکن است سبب خسارت شود.
قرآن کریم یک کتاب عملیاتی است؛ یعنی با قرآن کریم میتوان در هر زمینه و در هر دانشی بهره برد. از این کتاب حتی در جنگ و دفاع نظامی نیز میتوان استفاده نمود. از این کتاب میتوان اقتصاد یک خانواده یا یک مملکت را رونق داد اما ما موجوداتی غیر عملیاتی هستیم. طهارت باطن شرط نخست ورود به قرآن کریم است. بعد از آن مسألهی حلال درمانی و لقمه است.
افزون بر انس با دوستانی باصفا که آن را از کودکی داشتهام، انس با آسمان و اهتمام به وقت است. من از دوران کودکی تاکنون به ساعت خیلی اهمیت میدهم و همیشه ساعتی همراهم هست. به آسمان نیز بسیار علاقه دارم و هیچگاه زیر سقف حتی در زمستان قرار نمیگیرم. بیشتر وقت خود را زیر آسمان میگذرانم. اگر روزی آسمان را نبینم حالم دگرگون میشود و به هم میریزم.
اما از چیزهایی که از کودکی با آن انس داشتهام، حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام است. در میان امامزادگان ایران، حضرت معصومه علیهاالسلام، حضرت عبدالعظیم و حضرت شاه چراغ علیهماالسلام برترین آنان میباشند.
قم مرکز علم و ولایت است و حرم اهلبیت علیهمالسلام میباشد. و حرمت اینجا به اعتبار اینکه حرم و خانهی حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است مضاعف میگردد. قم عش آل نبی صلیاللهعلیهوآله است و به تعبیر دیگر، تجلی حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در این حرم دیده میشود. قم ثقل ولایت است و برای همین است که حضرت معصومه علیهاالسلام در وقتی که بیمار بودند خود را از ساوه به این شهر رساندند. اهالی شهرهای قم، شهرری و شیراز باید مواظب باشند در غوغای روزانهی این شهرها گم نشوند و این امامزادگان بزرگ را فراموش ننمایند.
الآن بحث ولایت، جن، موسیقی، ترجمهی ریتمیک قرآن کریم، استخاره، تعبیر خواب، قمار و دهها کار دیگر بر زمین مانده است، ولی تا به حال اینگونه بوده است که کسی به حرفهای ما گوش نمیداده: «لا رأی لمن لا یطاع له» بوده است و برای همین است که چیزی نمیگویم.
در بحث ولایت، همه زمین خوردهی قهرمانان این عرصه هستند و نباید کشتی گرفت و خود را بر زمین زدن آبرومندتر است. هماینک ما در عصر غیبت هستیم و آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) به ظاهر در میان ما نیست و ما بدون غیرت دینی و بیرگ نیستیم و از سویی کفر، الحاد، ظلم، مظلومکشی و بسیاری از بدبختیهای دیگری که در دنیا فراوان است، مسؤولیتآور است و ما نمیتوانیم تسلیم شویم و دست روی هم بگذاریم و بگوییم نان ما جور است و باقی مردم مهم نیست که چه مشکلاتی دارند، این است که باید به وسط میدان آمد؛ بهویژه آنکه امروز کشور ایران مرکز ثقل جهان اسلام است و ایران در برابر دشمن بزرگ دین اسلام. ما خوب یا بد با مردم خود هستیم و هیچگاه از آنان جدا نمیشویم. ما خارجی نیستیم تا فرار کنیم.
من روی طلبهها وقت میگذارم و عمر خود را برای آنان هزینه میکنم. کارهایی که هماکنون انجام میدهم درست و متناسب با بنده نیست. من باید کارهایی را انجام دهم که در توان هیچ کسی نیست. این کارها را دیگران نیز میتوانند انجام دهند و وقت مرا فقط تلف میکند ولی چارهای ندارم و کسی نیست که این کارها را انجام دهد و در غربت و تنهایی خود به سر میبرم.
وقتی شاگردی را میبینم که دل به مظاهر زوالپذیر دنیا بسته است با خود میگویم کسی که دل به چنین چیزهایی خوش میکند دل بستنش به من چهقدر ارزش دارد؟! گاه برخی از شاگردان را میبینم که به خودروی سواری یا کامپیوتر خود بیش از من دل بستهاند. طبیعی است اگر او این را نداشت و به من دل میبست چیزی دستگیر او نمیشد.
برخی از عزیزان هستند که ما هرچه به آنان میگوییم گوش شنوایی ندارند و طبیعی است که رشد چندانی نخواهند داشت و من هم ترجیح میدهم به آنان چیزی نگویم؛ چرا که احساس میکنم این طلبه میگوید من اختیار خود را دارم و به شما چه که من چه کاری میکنم. ما از ترک شرط و ترک شک میگوییم و در ذهن برخی از دوستان انواع شرطها و شکهاست. همین جا باید کاری کرد. در تمامی محبتها، علاقهها و عشقها اگر خداوند باشد، آدم پشیمان نمیشود. تنها این خداست که آدم باید فدایش شود. خداوند به تنوع کار میکند.
اگر ما جمعی محقق توانمند در اختیار داشته باشیم بحثهایی که ممکن است سی سال کار داشته باشد؛ مانند بحثهای ولایت، شناخت جن و فرشته، ترجمهی قرآن کریم با بیان موسیقی آن میشود که تا چند سال به فرجام رسد.
در قرآن کریم حقایق و گنجینههای بسیار عظیمی قرار دارد که بدون استفاده مانده است و بنده قدرت و توان استخراج آن را دارم و میتوانم دستکم هزار پروژهی قرآنی را کلید بزنم.
من از کودکی طمعی نداشتهام اما نفی طمع بنده با مقام جمعیت همراه بوده است. من از زمان کودکی جمعیتی دارم که بعدها از آن به «اشتر گاو پلنگ» تعبیر آوردم؛ به این معنا که با هر چیزی میتوانم همراه و همسایه شوم. بنده نه زندگی، نه تربیت، نه حرکت، نه اخلاق، نه درس خواندن و نه درس گفتنم به طور عادی و به دست خودم نبوده است. سوگند، اگر من یک درخواست از خداوند کرده باشم یا اندکی در پی این مسائل به راه افتاده باشم.
زمان غیبت است و ما هم غیرتی داریم و نمیتوانیم بیرگ باشیم و کفر و الحاد در دنیا زیاد شده است و نمیتوانیم تسلیم شویم و برای همین است که چیزی مینویسیم. هیچگاه نه خواستهام که درسی بخوانم و نه خواستهام که ریاضتی بکشم و همواره این کارها بوده است که مرا دنبال کردهاند. سهسالگی خود را به خوبی یاد دارم و از آن زمان تا به حال این مکافاتها را داشتهام.
میتوانم قرآن کریم را با دستگاههای موسیقی و بدون استفاده از زبان عربی یا فارسی یا هر زبان دیگری حتی برای آنان که سواد ندارند آموزش دهم؛ بهگونهای که بتواند معنای آن را دریابد.
به علم اعداد و حروف نیز آگاهی کامل دارم. عالَمی که در آن زندگی میکنیم بسیار پیچیده است و یکی از پیچیدگیهای آن دنیای «اعداد» و نیز «حروف» است که هریک برای خود آثاری دارد.
خلوت 3
زمانه نگار و زندگى خودنوشت دوران کودکى
زالوصفتی با عشق بیطمع در تقابل است و اوج طمعکاری را میرساند. عاشق بی سر و پایی را دیدهاید که سر از پا نمیشناسد تا به وصال زنی برسد و او را به آغوش کشد، من چنین عاشقی را مثل زالو میدانم. برخلاف استادی که میخواهد با همهی وجود خود یافتههای خویش را به شاگرد خود منتقل نماید دیدهاید، شاگردی که کند ذهن است یا کماهمیت و درس را فراموش میکند و استاد آن را بارها و بارها تکرار میکند اما نه از روی ترحم، بلکه بدون هیچ طمعی و از سر محبت. خداوند عشق بیطمع دارد؛ چرا که او به خلق خود نیازی ندارد و آنان را دوست دارد. عشق بیطمع غایتی ندارد یا به تعبیر دیگر، غایت و هدف آن خودش هست. کسی که واصل است عشق بی طمع دارد. عشق بیطمع به خدا مثل این میماند که اگر روزی خداوند خدایی خود را از دست بدهد و گدایی کوچهنشین شود، بهگونهای که او را مسخره کنند، من باز به آستان وی میروم و میگویم عاشقت هستم و تو را دوست دارم. اگر کسی که من او را دوست داشتهام قرار است به جهنم برود و من به بهشت، بر درگاه بهشت میایستم و میگویم من داخل نمیروم مگر آنکه این دوست نیز به من ملحق شود. بعید است خداوند بگوید هر دو به جهنم بروید. باید همدیگر را اینگونه دوست داشت. معنای «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» برای ما واضح نشده است که راحت با هم بحث میکنیم و به آسانی از هم میبریم. آیا دیوانهای هست که بگوید خدایا، شیطان را بهخاطر من ببخش. خدایا، من تحمل ندارم که بندههای تو نااهل باشند اما چه کنیم که قسم خوردهای: «لاَءَمْلاَءَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَمِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ». اولیای خدا هیچگاه کسی را از خود نمیرانند و آنان حتی با شمر هم وفا دارند
من همه را دوست دارم و من نمیتوانم خدا را دوست نداشته باشم. البته: «صدیق عدوّ اللّه عدو اللّه» اما عشق عدوی نمیبیند. دین یعنی فهم و باید مواظب بود بر اساس معرفت با مردم سخن گفت تا دینگریزی پیش نیاید.
البته در گذشته میگفتند قدر مرد به علم است و کسی که علم نداشت دارای ارزشی نبود اما علم هم با مال است که ارزش مییابد و خود به تنهایی ارزش دانسته نمیشود. مال چنین نیست که بیارزش باشد و حتی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در دعوت عشیرهی اقربین، آبگوشت به میهمانهای خود میدهد و این میرساند که قدر علم به مال شناخته میشود. در این دنیا میتوان بدون علم زندگی کرد ولی کسی نمیتواند بدون مال گذران عمر داشته باشد. علم مثل چاه آب و مال مانند طناب و سطل است که بدون آن نمیتوان از آب چاه برداشتی داشت.
خلوت 2
نوآورى هاى علمى مؤثر در پایدارى انقلاب اسلامى
با توجه به عظمت و بزرگی که انقلاب اسلامی دارد و با توجه به تأثیر شگرف آن، به طور کلی حوزه نسبت به جامعهی امروز مؤثر و فعال نیست و متاعی در خور برای عرضه ندارد. روحانیت نیازمند تحولی اساسی است تا بتواند در جامعه کاربرد و نقش تأثیرگذار پیدا کند. مشکل اصلی حوزهها این است که به روزمرگی و تکرار مبتلا شدهاند و کارهای آنان علمی، تحقیقی و مؤثر در اجتماع نیست. روحانیت برای آنکه بتواند در جامعه مطرح شود باید نخست به علومی که بدان شناخته شده است ساختار علمی دهد. فلسفهی ما به جای تکیه بر دادههای عقلی و منطقی به نظرگاههای متکلمان که عامیانه است آلوده شده است.
متأسفانه فلسفهی موجود تقلیدیترین علم است و هیچگونه استنباطی ـ دستکم به اندازهی فقه که آن را به آیات و روایات باز میگرداند و ابتنایی است ـ در آن نمیباشد و امور نظری شما به گزارههایی تحقیق شده که ارزش صدق آن مستدل باشد باز نمیگردد. فلسفهی فعلی در آخرت به بنبست میرسد و نمیتواند خلود را توجیه کند به این معنا که بتواند تنبلخانهای دایمی نسازد، ولی نمیشود چیزی را توقف داد یا نگاه داشت و همهی ظهورات با هستی در حرکت هستند و جایی بنبست ندارد.
این فلسفه ساختار فلسفهی فعلی را دگرگون کرده است. همچنین با عرفان ابنعربی متفاوت است و چنین نیست که با حفظ اساس عرفان ابنعربی، آن را یک گام جلو برده باشد. عرفان ابنعربی اساسی کلامی دارد و کلام آن نیز از اهل سنت گرفته شده است. فلاسفهی ما درست است عرفان ندارند اما در منطق قوی هستند برخلاف عارفان که کمتر میشود مبانی منطقی را در بحثهای خود رعایت کنند.
شما چند سایت دارید که فیلسوفان ما بتوانند در آن با فیلسوفان کشورهای دیگر به صورت آنلاین گفتوگو داشته باشند تا این عالمان بتوانند فرهنگ فلسفی شیعه را پاسداری کنند و سربلند از آن مناظره بیرون آیند و دنیا ما را فقط به چشم روضهخوان نبیند؟ ما برای تبلیغات باید به صورت کلان و مدرن و بهگونهی علمی و اثباتی سرمایهگزاری کنیم.
ما همانطور که تمامی مباحث فلسفی و اسفار را نقادانه دنبال کردهایم مباحث عرفانی، هم تمهید القواعد و هم فصوص الحکم و هم مصباح الانس را به صورت کلی بازاندیشی و بازنگاری نمودهایم. شما هم در فلسفه و هم در عرفان از فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام چیزی نمیبینید و آن بزرگواران در این دو دانش نادیده گرفته شدهاند؛ شما هیچ یک از حضرات ائمهی معصومین علیهمالسلام را در عرفان سند قرار نمیدهید در حالی که صاحب اصلی عرفان اسلامی آنان بودهاند. شیعه برای تحقق انسان کامل و مقام جمعی و عارف محقق و واصل و برای محبوبان الگو دارد اما اهل سنت چنین الگویی ندارند و نمیتوانند به کسی مثال بزنند. فکر عرفانی باید مستند به یکی از این سه امر باشد: برهان کامل، شریعت بیپیرایه یا رؤیتی که مخالف این دو نباشد. ممکن است عارف چیزی بگوید که نه در شرع باشد و نه برهان و خرد به آن برسد، این گفته در صورتی اعتبار دارد که خرد و شریعت با آن مخالفتی نداشته باشد. اعتقاد ما این است که حقایق بسیاری وجود دارد که حتی در قرآن کریم نمیتوان به آن دست یافت؛ چون خداوند آنچه را که بشر نیاز داشته است در قرآن کریم آورده است، نه تمامی علم خود را.
این عرفان، با همه جاذبهای که دارد با فرهنگ والای شیعی که عرفان آن محبوبی است و عارفان آن سینهچاکان وادی خون و خطر هستند بسیار فاصله دارد. من قبول ندارم که عرفان زبان ندارد و قابل بیان نیست و این سخن را اشتباه میدانم. متأسفانه حوزهها بیشتر صبغهی آموزش و تقلید دارد و به تحقیق نمیپردازد.
حوزهها باید دورهی فعلی آموزشی خود را به پنج سال تقلیل دهد و ما بیش از آن معلوماتی برای خواندن نداریم و بیشتر درسها به تکرار و بدون تمرین میگذرد. این کار نیازمند داشتن متنهایی جامع و منسجم و تربیت استاد و مربی است.
حوزهها باید مولد بشوند و تولیدات فکری را ارج نهند؛ نه آنکه استبداد فکری داشته باشند و با هم دعوا کنند. باید دست عالمان را باز گذاشت تا بحث کنند، سخن بگویند، اشکال کنند، ایراد بگیرند.