از «حق حیات» حقوق بسیاری انتزاع میگردد؛ حقوقی که تمامی آن در خارج، به گونهٔ معقول ثانی فلسفی، حضور دارد؛ به این معنا که عنوانِ حاکی آن در ذهن، و اتصاف آن در خارج است. منشأ اولی انتزاع حقوق را باید وجود زنده و نمودهای حیاتدار آن دانست. از سوی دیگر، چیزی در خارج نیست که حیات نداشته باشد، بلکه ذره ذرهٔ هر ظهوری ـ آنگونه که در فلسفه توضیح دادهایم ـ دارای حیات و زندگی است. این نظریه، فراتر از آن است که منشأ حقوق را طبیعت یا فطرت و نهاد آدمی بداند؛ چرا که حقوق، منحصر به آدمیان نیست و برای هستی و هر یک از پدیدهای آن، حقوقی را قایل است و منشأ انتزاع حقوق را «وجود» و «ظهور» آن میداند و فطرت و طبیعت، فرع بر وجود بوده و ظهور آن است. سخن گفتن از حقوقِ فطری، بر مدار فلسفه و حقیقت نیست، حقیقت هر چیزی را باید در ریشهٔ آن نگریست و با آن حرکت کرد. ریشهٔ هر پدیده و حقی «وجود» است. حقوق از آثار «وجود» میباشد. بنابراین، تمامی پدیدههای وجود، دارای حقوق میشوند. برای نمونه، از حقوق گیاه یا حیوان این است که زندگی کند.
در واقع حقوق، موازین و چارچوب زندگی و حیات هستی و پدیدههای آن را به دست میدهد؛ چارچوبی که از نحوهٔ وجود و بودن آن در خارج گرفته شده است، نه از دین و مذهب یا خواستههای بشری و انسانی و نه از سنتهای اجتماعی و یا اقتدار دولتها و استکبار حاکمان. بر این اساس، نمیتوان حقوق را بر دو قسم الهی یا الحادی و مذهبی یا غیر مذهبی تقسیم کرد. حقوق، میان کافر و مسلمان مشترک است؛ مگر حقوقی که به نحوهٔ ظهور و پدیداری آنها باز گردد. برای نمونه، کافر نموداری دارد که در شرایطی خاص، حق حیات از او گرفته میشود؛ اما مسلمان به دلیل ایمانی که دارد، شاکلهای ظهوری یافته است که دارای حق حیات و حق حرمت میباشد. یا به طور مثال، حقوق برای پرندهای که در سرماست و طاقت آن را ندارد، حق حیات قایل است و انسان را به نگهداری از آن سفارش میکند؛ اما سگ چون نموداری دارد که میتواند سرما را تحمل کند، نیاز به نگهداری ندارد. حقوق، امری کشفی است و باید در انتزاع آن، نهایت دقت را داشت تا حق به درستی و به سلامت کشف گردد و به موضوع انتزاع و دیگران کمترین ظلم و اجحافی نشود.