البته ما با این تقسیم به صورت ریشهای موافق نیستیم و هیچ علمی را دستوری نمیدانیم؛ زیرا علم اگر بخواهد خاصیت علمی خود را حفظ کند، فقط توصیفی است. تمامی آموزههای دینی، حتی احکام آن نیز توصیفی است و فرمانی و دستوری نمودن دین، ریشه در کار خلفای جور و تأثیرپذیری از شاهان و سلاطینی دارد که هیچ مخالفتی را بر نمیتابیدند و خود را خدایگان میدانستند. علوم دینی در چنین فضای ناسالمی، از توصیفی بودن به فرمانی بودن تحویل برده شد. فضایی که شاهان در آن زور و ترس و ظلم را در جان رعیت خود ریختند تا اختیار را از آنان سلب کنند و آنان را مطیع محض خود سازند. شاهان از مردم خود جز اطاعت نمیخواستند؛ اما خداوند به بندگان خود اختیار داده است و این یک اصل است که اختیار بنده را در هیچ زمانی از او سلب نمیکند. علوم دستوری، برآمده از روحیههای دیکتاتورمآب است؛ به گونهای که دارندگان چنین شخصیتی حتی نام خود را بر بالای بلندی بناهایی که میساختند حک میکردند تا نمایشی از قدرت دیکتاتوری و نشانی از فرمان مطاع و اطاعتیافتهٔ آنان باشد.
فقه نیز از علوم توصیفی است و فقیه باید به توصیف احکام خداوند بنشیند، نه اینکه خود، امر یا نهی داشته باشد. در ادبیات نیز ما آیین نگارش داریم، نه دستورالعمل نگارش. قرآن کریم توصیفی بودن دین را در آیهای کوتاه مدلل ساخته است: «إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکرا وَإِمَّا کفُورا» (انسان / 3). کسی که فرمان را در دین وارد میسازد، دین را برای مردم اقتدارگرا جلوه میدهد و چنین دینی نمیتواند برای مردم شیرین و گوارا و گیرا بوده و به عنوان پناهگاه مطرح باشد.
باید توجه داشت هستی و تمامی پدیدهها و نمودهای آن دارای حیات است و نمیشود پدیدهای در خارج باشد و حیات نداشته باشد. «حیات»، نخستین و اولین حقی است که از هستی و پدیدههای آن انتزاع میشود.