از آنچه گذشت، میتوان تعریفی مختصر و کوتاه از فلسفهٔ حقوق ارایه داد و آن اینکه:
«فلسفهٔ حقوق دانشی است که به صورت تطبیقی چیستی، چگونگی و چرایی ملازمات هستی و پدیدههای آن را در مقام ثبوتْ کشف، تحلیل و مدلل میسازد.»
حقوق از آثار ارتباطات میان پدیدههاست. حقوق در ارتباط میان اشیاست که شکل میگیرد و اندازهٔ هر ارتباط را بیان میدارد. باید توجه داشت که حقوق، آثار ارتباط میان اشیا را بیان میدارد و نه آثار خود اشیا را؛ وگرنه به فلسفهٔ حقوق تحویل میرفت. حقوق، ابزار ارتباط میان اشیا را بیان نمیکند، بلکه سِمت اندازهگیری دارد. وجودِ وصفی ثبات ندارد و ثبات آن به حرکتش میباشد. فلسفهٔ حقوق، نحوهٔ وجود یا پدیداری دانش حقوق را توضیح میدهد و بعد از آن است که مسایل و نحوهٔ ارتباط این دانش با دیگر علوم را بر میرسد. فلسفهٔ حقوق نیز از دانشهای وصفی است که زیرساختهای وصفی علم حقوق را موضوع بحث قرار میدهد.
اما «فلسفه» به معنای قابل فهم کردن یک چیز و به تعبیر بهتر، وصول به حقیقت چیزی است. فلسفهٔ حقوق نیز به معنای قابل فهم کردن علم حقوق و معقول کردن آن در سایهٔ نظام دادن به آن است. فلسفه، آگاه شدن به یک چیز است؛ اما به صورت وصفی، نه جزیی. زیرا پی گرفتنِ چیزی به صورت جزیی معرفت است، نه فلسفه. فلسفه، اوصاف چیزی را مورد بحث قرار میدهد، نه ذات آن را.
حال که از چیستی فلسفهٔ حقوق میگوییم، شایسته است این نکته را نیز خاطرنشان شویم که فلسفهٔ حقوق از دانشهای توصیفی است، نه دستوری. فلسفهٔ حقوق علمی تحصّلی است که علم حقوق را موضوع بحث قرار میدهد و اوصاف و ویژگیهای آن را بر میرسد. فلسفهٔ حقوق مانند دانش منطق، علمی دستوری نیست که در زمینهٔ موضوع خود حکم کند و دستور داشته باشد.