حق، وجود جزیی خارجی است که نسبت به کسی یا چیزی محقق میشود. هستی و پدیدههای آن، بهتمامی دارای حق هستند و نمیشود چیزی در خارج باشد و حقوقی نداشته باشد.
اگر بخواهیم «حق» را با «عدالت» مقایسه کنیم، باید بگوییم میشود چیزی عادلانه باشد اما حق نباشد، ولی نمیشود چیزی «حق» باشد، اما «عدالت» در آن نباشد. «عدالت» همان حکم میانه و توازن و تعادل است و اینکه هر چیزی در جای خود قرار گیرد. عدالت، کلی سِعی است، نه جزیی خارجی. درست است که عدالت همانند حق، امری ذهنی نیست و در خارج وجود دارد و هستی و تمام پدیدههای آن وصف عدل را میپذیرد، اما حقْ وصف افرادِ عدالت و به صورت جزیی است و عدالت، امر کلی تعادل و میانداری پدیدههای خارجی و هستی است که به صورت سِعی در میان آنها وجود دارد و چون کلی سِعی است، از عدالت این شیء یا آن شیء نمیتوان سخن گفت، بلکه از عدالت با نگاه به هستی و تمامی پدیدهای آن باید سخن گفت؛ چنانچه این امر شأن کلی سِعی است.
البته ما دانش «اخلاق» را نیز به صورت جمع به کار میبریم و دلیل آن این است که موضوع این دو دانش، بسیار گسترده و متکثر است و نمیتوان موضوع واحدی برای آن ارایه داد. هر فرد انسانی، مرکب از سجایا و رذایل انگیزشی و رفتاری بسیاری است ـ به این معنا که دارای اخلاق است، نه خُلق واحد ـ و همچنین حقهای فراوانی در ارتباط با دیگران مییابد؛ از این رو، هم اخلاق و هم حقوق، جمع بسته میشود. اما هر فرد انسانی، دارای یک روش زندگی است که از آن به «ادب» یاد میشود. ادب، برآیندی است از یک سلسله امور خُلقی و روشی است که تشخص خارجی و وحدت دارد و تا زمینههای آن تغییر نیابد، دایمی و پایدار است. حقوق و اخلاق از ارتباط گزارهها و گزینههای بسیاری پدید میآید و نسبتهای متفاوت و متکثر است که یک صفت باطنی و خُلقی یا حق را ایجاد میکند و به آن تمیز میدهد. تمیز، دستکم از نسبت میان دو چیز حاصل میشود.