«آزادی» حقی است برای انسان که در ناسوت به او ارزش میدهد. عملکرد آزادانهای که انسان در این نشئه دارد، در تمامی عوالم معدلگیری و بر اساس آن، به وی مرتبه داده میشود. البته باید توجه داشت که میان «آزادی» و «اختیار» تفاوت است و اختیار، عامتر از «آزادی» است؛ به این معنا که آزادی یکی از اوصاف اختیار بوده و فرد چون مختار است آزاد میباشد؛ اما همین آزادی بیشتر انسانها را به خسران کشانده است و آنان که با استفاده از همین آزادی به سعادت میرسند، استثنا هستند. البته آنان که به سعادت میرسند، بسیار میشود که عاشق میباشند و بر اساس «حق عشق» و کشش و جذبهای که درون آنهاست، به سوی سعادت سوق داده میشوند؛ کششی که برتر از اختیار و جبر است؛ نه اختیار در آن دخالت دارد و نه جبر است. آنان افرادی هستند که به حق وابسته شدهاند و نمیتوانند از حق جدا گردند. همانان که در زبان دین به «ایمانآورندگان» و «مؤمنان» یاد میشوند.
به هر روی، آزادی هر پدیدهای در بند ارتباطات فراوانی که با دیگر پدیدهها و با احساس و عاطفه و با سنت و مذهبِ مبتنی بر امور تکوینی دارد، محدود میشود. این یک حقیقت خارجی است که نمیشود آزادی محض یا به تعبیر درست، رهایی را در جهان خارج مشاهده نمود و برای همین است که نمیشود «آزادی مطلق» را حق تمامی پدیدهها دانست؛ بلکه این آزادی، امری نسبی است و با توجه به موقعیت و مرتبهٔ هر پدیدهای، مرز مییابد و نمیتوان مرزهای آزادی را امری مشترک و یکسان برای تمامی پدیدهها دید.
پذیرش دین به بینشی که فرد از هستی و پدیدههای آن دارد، بازمیگردد و فرد در پرتو عقلانیت و معنویت خود، میتواند تنها یک دین را که مطابق با حقیقت است بپذیرد، نه دینی که نیاکان وی و افراد جامعهٔ او بر آن بودهاند.
دینی که بر اساس حقیقت و متن اصلی شریعت باشد، احکامی حقیقی دارد که برآمده از نمودارها و حقوق پدیدهها در متن واقع است و همانطور که هر پدیدهای در حقیقت دارای مرتبهای است، این احکام نیز برای هر پدیدهای مرتبهای قرار میدهند و او را محدود میسازند. کسی که اصل دین را میپذیرد، این را نیز میپذیرد که باید تمامی احکام دین را پاس دارد و حتی از یک مورد آن به عمد تخطی نداشته باشد؛ وگرنه در برخی موارد آن، با سوء اختیار خود، بحث ارتداد را پیش میآورد.
ارتداد در دین، همانند گریز از سازمانهای اطلاعاتی است که تعقیب و گاه قتل را در پی دارد؛ زیرا این فرد با در اختیار داشتن اطلاعات محرمانهٔ سازمان، آن را با خطر فروش اطلاعات و افشاگری مواجه میسازد. قرار دادن حد قتل برای ارتداد، یک «حق دینی» است و دین در پرتو این حق است که خود را از توطئههای فرهنگی حفظ میکند؛ همانطور که یهودیان برای مقابله با اسلام، با اجرای توطئهای سازمانیافته، در ابتدای روز، اسلام میآوردند و در پایان روز اعلام میکردند این دین را حق نیافتهاند و از آن باز میگشتند تا ذهن جوانان مسلمان را درگیر شک و شبهه نمایند و آنان را در دین خود متزلزل سازند و دین اسلام را هتک حیثیت نموده و قداست آن را بشکنند.
این حق را هر دینی و هر ملتی برای خود قایل است؛ همانطور که سازمانهای اطلاعاتی چنین حقی را دارند یا دولتها برای حفظ منافع شهروندان و تابعان خود، محدودیتهایی برای تردد بیگانگان یا اقامت آنان میگذارند و به بسیاری از افراد «حق تردد» یا «حق اقامت» نمیدهند.
باید توجه داشت ما دینی را صادق میدانیم که وحیانی باشد، نه پدیده و روشی اجتماعی. ما دینی را دین میدانیم که آسمانی و الهی باشد و به پیرایهها و تحریفها آلوده نگردیده باشد. چنین دینی است که با روش عقلا ـ به معنای عقل جمعی ـ یکسانی دارد.
درست است که برخورد با توطئه و تخریب و هتک حیثیت دین و اهانت به مقدسات، یک حق است، اما اینکه دینداران این حق را چگونه تفسیر کنند و آن را اجرایی سازند، بحثی دیگر است. برای نمونه، ممکن است مسلمانانی به حاکمیت برسند که منش دین و آیین آن را در روش حکومتی خود نداشته باشند و برخوردهای مصداقی و عملی آنان، با موازین حقوقیای که از حقیقت کشف میشود، منطبق نباشد.