«حق» در اصل، لغتی عبرانی، به معنای «پایدار و ثابت» است و در عربی «حک» گفته میشود. حق را در زبانهای تازی به معنای «قانون» یا عصاره و افشرده نیز به کار میبرند.
تعریفهایی که از حق ارایه شده است، بیشتر ناظر به موارد کاربرد این واژه است و شناسهسازان، حیثیتی را لحاظ کردهاند که ذاتی و فصل مقوّم آن نیست. برای نمونه، تعریف حق به «عدل»، تعریف به موضوع است؛ زیرا حق بخشی از عدالت است و عدالت تمامی حق نیست. شناسهٔ آن به «واجب»، داشتن نگاه اخلاقی به بحث حق است که از بایستهها و شایستهها میگوید و در واقع وصفی از اوصاف حق است، نه حقیقت آن. اگر کسی حق را به «ضد باطل» تعریف کند، در شناخت فلسفی خود مشکل دارد؛ زیرا بر مدار تعریف منطقی ضد، در آفرینش دو چیزی که ضد هم باشد ـ یعنی دو امر وجودی باشد که میان آن دو غایت خلاف باشد ـ وجود ندارد و حق و باطل، امری نسبی است که میان آن دو، تخالف و تفاوت است، نه تضاد.
تعریف حق به «پدیداری» نیز تعریف به لحاظ فاعلی است؛ در حالی که حق بدون این لحاظ نیز حق است.
تعریف حق به «سود و بهره» هم نه تنها جامع افراد نیست؛ بلکه همچون تعریف به «سهم معین»، تعریف به اوصاف ثانوی حق است.
حق را به «اسلام» یا «خدا» شناساندن، تعریف به مصداق و به مورد استعمال است، نه به حقیقتی که برای آن وضع شده است؛ چنانچه بیشتر لغتشناسان به گردآوری عامیانهٔ موارد استعمال یک واژه پرداختهاند تا به ریشهیابی معنایی آن.