سیرسرخ(فنای حقی1)
فناى حقى
خداوند کثرت را از عارفان مىگیرد و آنان را از پراکندگى ها دور مى دارد تا به وحدت نایل آیند. کسى که به مقام فناى حقى وصول مى یابد تخیلات و توهمات از او گرفته مى شود.
کسى که خداوند را رؤیت مى کند نفسى براى وى نمى ماند تا چیزى براى نفس او تلخ یا شیرین باشد یا دنیا در کام نفس وى مزه دهد، بلکه او حق مى بیند و از هر چیزى، جهت حقى آن را مى یابد و این شأن حقى است که در آن فانى است. چنین کسى را نمى توان با میهمانى، هدیه و رشوه فریفت یا او را با ترس و تحقیر به تسلیم کشاند. وقتى حق در دل کسى بنشیند دیگر با ارضاى امیال دنیوى پروار نمىشود. در آن صورت، وى کسى نیست که با ضیافتى که به افتخار او ترتیب داده اند یا با دادن هدیه اى از جنس فنآورى هاى نوین به او، دست بر ریش بلند خود بکشد و تحمید بر زبان براند. اولیاى خدا چون خدا در دلشان نهادینه شده و نشست نموده است حنایى در نظر آنها رنگى ندارد. آنها تنها رنگ خداوند را به خود مى گیرند و در جهت حقى پدیده ها غرق مى باشند.
برخى هستند که بر النگویى یا لباسى مجلسى که بر تن مى کنند یا کفشى که بر پا مى پوشند، ساعتى دل خوش مى دارند و تمام توجّه خود را به آن معطوف مى دارند. دنیا با جهت خلقى آن براى کسانى که در بند نفس گرفتار هستند بزرگ و عزیز است و کمبودهاى آن در دل اهل دنیا و هوس ایجاد حسرت و عقده مى کند، اما در نظر اولیاى خدا بسیار کوچک و حقیر است؛ چنانکه از آب بینى بزى گـَر که در دست فردى جزامى است حقیرتر مى باشد و امور دنیوى دل آنان را نمى گیرد و چیزى به چشم آنان نمى آید. آنان داغ حق بر دل دارند و کسى که داغ بر دل دارد همانند کسى که برادر یا پدر یا مادر خود را از دست داده و داغدار شده است، به خود و مسایل مادى توجهى ندارد. تا حق در دل انسان ننشیند، کثرت و ناسوت براى او کمرنگ نمى شود و همواره درشت، عجیب و شگرف مى نماید و او را به زانو مى کشاند.