عشق پاک و دور از هوس محبوبان
عـاشقم و عشق من از هوس نیست |
مـرغ دل من به پی قفس نیست |
هوس در کسی است که نفس دارد و خودِ خَلقی هست. هوسهاس نفسانی، از مهمترین برانگیزندههای توهّم و خیال در آدمی است که او را اسیر و محصور در زندان تنگ تخیلات و توهمات میسازد. هوس بر بیشتر افراد آدمی چیره است. هوس حتی میتواند شکل امور معنوی و قدسی به خویش بگیرد و به امور مادی نیز منحصر نمیگردد. کسی میتواند از هوس، با مراتب مختلفی که دارد، رهایی داشته باشد که حقتعالی تمامی شریانهای ظهوری او را پر کرده باشد و چیزی جز حق در او نباشد. او حتی باید در پیشینه خود نیز حقانی باشد و مهر طهارت و پاکی از ازل بر او خورده باشد؛ وگرنه هیچ همتِ اکتسابی و ریاضتی نمیتواند به تلاش خود، بر تخیل و توهم خویش غالب آید؛ هرچند از قدّیسان روزگار و مؤمنان عقلگرایی باشد که در تعقل و خردورزی، از سرآمدان است:
شـد ز ازل، عشـق تو بـر من عیان |
کـار دل و همـت این نفـس نیست |
مقرّب محبوبی از خود رونقی ندارد و تنها به جمال لطف مهرانگیز حقتعالی است که مهرپردازی دارد. جمالی که برای عشق، پایانه قرار نداده، و آن را سیری بیانتها ساخته است:
رونق عشقم شده از جمالت |
عشق رخت بر دل و دیده بس نیست |
اگر روزی موسی علیهالسلام که از محبان پر هیبت و جلال بود، به امید شعلهای آتش روان شد و حقتعالی او را همسخن خویش نمود، ولی مقرّب محبوبی، دلی ریش ریش از تیر عنایت حقتعالی دارد و همیشه چون اولیای الهی بیننده نور سیمای زیبای اوست:
زخـمــه بسـی خـوردهام از نگاهـت |
چـون که دل مـن به پی قبـس نیست |
مقرّب محبوبی از سادگی و همراهْ باوری جدایی ندارد. او حتی در محضر حقتعالی هم که نشسته است، ساده و همراهباور است و این سادگی به سبب سرخوشی و مستی از لطف حقتعالی است. او چنان ساده است که در حضور حق، جز حق نمیپاید، و از این و آن، گفتوگو ندارد:
|
ساده نشستم به برت ز مستی |
||
در پی تو دل شد و فکر کس نیست |
|||
او وقتی با حق به مغازله مینشیند، قربان او میرود و از اعطای سر و جان ابایی ندارد؛ هرچند بدخواهی چون داروغه ظلمتگَرد، بر او خیرگی و دریدگی داشته باشد:
میدهم این سر به رهت، عزیزم! |
ترس من از خیرگی عسس نیست |
مقرّب محبوبی، نه تنها یک بار، که در هر آن و هر شأنِ خود، جانی به حقتعالی میبازد و همواره، چون گل، آهنگ کوچ و نوای پرپر شدن دارد:
کشته زلف تو به هر ظهورم |
در دل من نغمه فقط جَرَس نیست |
مقرب محبوبی جز حقتعالی نمیبیند و هر پدیدهای را ـ هرچه باشد ـ پذیراست و او را راه پس فرستادن چیزی و «نه» گفتن به کسی نیست و در مقابلِ هر کسی، اُذُن و گوشی شنواست:
هرچه شد از سوی تو میپذیرم |
بس نکن این تحفه، رهی به پس نیست |
عشق مقرّب محبوبی، عشقی پاک و بهدور از طمع، و نابِ ناب است. چنین عشقی عین خیر و مرحمت بر تمامی پدیدههاست و کمترین جفایی بر کسی ندارد. اما آن که کمترین تیرگی و آلودگیای داشته باشد، چون خرمگسی مزاحم، آزار دهنده است:
عشق من آسوده ز هر جفا شد |
جان و دل، آلوده به خرمگس نیست |
این عشق، هیچ غیری نمیشناسد و کمترین آلودگیای را بر نمیتابد و از هر تیرگیای دور است؛ از این رو، آرامشی پایدار دارد و چیزی نمیتواند آن را آشفته سازد:
دل ز سر چهره کشیده پرده |
بیخبر از تو جمله ناس و نس نیست |
گفت دلم بر من مست، «حق» بس است |
جان من آشفته ز هر دنس نیست |
آنچه گفته شد، ویژگی عشق محبوبی است. تنها عشقی که بعد از عشق حقتعالی، پاک و دور از طمع است؛ بلکه صافیترین ظهور عشق خداوند است که هیچ آلایش و آلودگیای ندارد و تمام، صافی و مصفاست و زلالی و خنکای آب گوارا و بیپیرایه با اوست؛ و برای همین است که اجتهاد دینی او نیز بیپیرایه و دور از تکلفات و تصنعات سلیقهای و تعصبات جاهلانه و تمامی سخن ناب شرع و علم درست و خِرد منطقمدار است:
عشق نکو پاک ز آلایش است |
جان و دلش بسته به خار و خس نیست |
* * *