بلقیس درساحت حرم سلیمان7
فرد قوی به اقتضای قدرتی که دارد، کریمانه، جوانمردانه و با ملاحت و لطافت برخورد میکند و سلیمان به اقتضای اقتدار خود، با بلقیس چنین بزرگوارانه برخورد میکند، نه به سبب کرامت و عصمت و نبوت خویش. فرد مقتدر همواره رفتاری دور از خروش، عصبیت، آزار و نگرانی دارد و کارهای خود را با آرامش تمام و با بزرگی، متانت و انسانیت پیش میبرد و از چیزی به خود احساس خطر راه نمیدهد تا برآشفته گردد و هیچگاه از باب ضعف نمیخروشد و به اعتبار اقتداری که دارد، همواره هر کاری را با لبخند پیش میبرد و متانت، فروتنی، تواضع، مهربانی، افتادگی، صفا، بزرگواری و کرامت، همراه همیشگی و لازم جداییناپذیر قدرت و توانمندی اوست و چنانچه ضعیفی از موضع ضعف خود به او بیاحترامی کند و حرمت او را پاس ندارد، در برابر، او را احترام میکند و با گذشت و بزرگی با او رفتار مینماید؛ چرا که خطری را از ناحیه او متوجه خود نمیداند. کسی که قوت و توانمندی دارد، با فرد ضعیف و زیردست خود کریمانه رفتار میکند و به همین سبب است که هم جَذَبه دارد و هم جذْبه؛ اما فردی که قدرت ندارد و ضعیف و ناتوان است، به سبب ترسی که دارد، نمیتواند کریم باشد.
در داستان سلیمان و بلقیس، لسان قرآن کریم بسیار لطیف است. سلیمان با آنکه بلقیس را به تسلیم خود خوانده است، در نشستی که با او دارد، به هیچوجه از تسلیم شدن او سخن به میان نمیآورد و سخن خود را در زمینهای معمولی و در رابطه با تخت بلقیس و قصر خود میآورد. اقتدار کامل سلیمان اجازه نمیدهد خود را با بلقیس درگیر سازد؛ بلکه این بلقیس است که هربار با انحراف از بحث، سخن از تسلیم خود به میان میآورد. سلیمان به گونهای سخن نمیگوید که بلقیس را در برابر خود قرار دهد و با او مقابلهای داشته باشد؛ حتی او را به ایمان نمیخواند.
دولت سلیمان علیهالسلام ، دولت کرامت بوده است؛ دولتی که هر کس آرزوی زندگی در آن را دارد؛ همانطور که ما منتظر دولت کریمانه حضرت ولی عصر (عجلاللّهتعالی فرجهالشریف) میباشیم و آرزوی حضور در دیار آن عزیز را داریم؛ دولتی که همه در آن، بااقتدار و توانمندی زندگی میکنند و در چهره کسی، دگمی و عصبیتهای کور نیست و همه کریم و عطوف میباشند؛ بهگونهای که به تعبیر روایات، گرگ و میش در کنار هم جمع میآیند. در چنین جامعهای است که کسی ضعف علمی و عملی و حسرت و عقدههای روانی ندارد و میتواند با عفت و پاکدامنی تمام زندگی کند.
قرآن کریم ورود بلقیس به کاخ سلیمان را چنین گزارش می کند:
«قِیلَ لَهَا: ادْخُلِی الصَّرْحَ، فَلَمَّا رَاَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّهً، وَکشَفَتْ عَنْ سَاقَیهَا، قَالَ: إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ، قَالَتْ: رَبِّ، إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی، وَاَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ». (نمل / 41).
ـ به او گفته شد وارد ساحت کاخ پادشاهی شو و چون آن را دید برکهای پنداشت و ساقهایش را نمایان کرد. سلیمان گفت: این کاخی مفروش از آبگینه است. ملکه گفت: پروردگارا، من به خود ستم کردم و اینک با سلیمان در برابر خدا پروردگار جهانیان تسلیم شدم.