مسیر عشق

معرفی آثار وافکار بزرگ مرد زمانه آیت الله العظمی محمد رضا نکونام هدف این مجموعه است

معرفی آثار وافکار بزرگ مرد زمانه آیت الله العظمی محمد رضا نکونام هدف این مجموعه است

مسیر عشق

معرفی راه عشق وکمال به آسانی میسر نیست واین راه راهنمایانی می خواهد آنانی که محبوب پروردگارهستند وراه را به دیگران می آموزند شخصیتهایی چون آیت الله نکونام
حضرت آیت اللّه‏ العظمى نکونام (مدّ ظلّه العالى)داراى ده‏ها اثر ارزنده در موضوعات گوناگون است. این آثار پیرایه زدایى و حل مشکلات علمى به شیوه‏ اى بدیع و نو را دنبال مى ‏نماید. به فرموده ‏ى معظم‏ له: "چیزى که در تمام دروس و نوشتارم شاخص است، پیرایه ‏زدایى، تحقیق و ترمیم مشکلات علمى گذشتگان و راه‏گشایى نسبت به آینده ‏اى برتر براى انسان و جهان اسلام مى ‏باشد."
آن‏چه در این نوشته ‏ها مورد اهمیت نگارنده بوده، بازسازى مبانى علمى و دینى و پیرایه ‏زدایى کتاب‏هاى اسلامى است که موجبات رکود و خمودى جامعه‏ى اسلامى را همراه داشته است. هم‏چنین تقویت عوامل جهل ‏زدایى و رفع نواقص و موانع فقهى، فرهنگى، عقلى، فلسفى، عرفانى و اخلاقى در تمامى جهات فردى و اجتماعى که سبب حیات علمى و دینى هرچه بیش‏تر جامعه‏ى مسلمین مى‏ گردد را امرى ضرورى دانسته‏ اند.
باید گفت این آثار به نوآورى و گره‏ گشایى در قلمرو اندیشه‏ى دینى و بازپیرایى ذخایر فکرى اسلامى در حوزه‏ى معرفت دینى اهتمام دارد و به تحقیق جامع و منسجم زیر ساخت ‏هاى اندیشه دینى مى ‏پردازد و آسیب ‏هاى باور داشت‏ه اى دینى را به چالش مى ‏کشاند و به ارایه‏ى راه گذار از بحران‏هاى پیش روى آن مى‏ پردازد و پیرایه ‏زدایى از آموزه ‏هاى دینى و زدودن انحرافات و پاسخ به شبهات را مهم‏ترین هدف خود مى ‏داند و همان‏گونه که گذشت ،مى‏ توان تولید علم و نوآورى در حوزه‏ى دین پژوهى و پاسخ به نیازهاى جامعه‏ى جوان امروز را از مهم‏ترین ویژگى‏ هاى آن دانست.

طبقه بندی موضوعی

اسرار چاه همراز صاحب مقام جمعی2

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۸ ب.ظ

ناسوت بی‌نهایت مرتبه دارد و عوالم مختلفی در آن است و برای هر مرتبه از آن انسان‌هایی است و چنین نیست که ناسوت یک عالم داشته باشد و تمامی انسان‌ها در یک مرحله از آن با دیگران هم‌نفس شوند. انسان‌هایی که در مراتب فروتر عالم ناسوت زندگی می‌کنند به هیچ وجه نمی‌توانند آن‌چه را علی علیه‌السلام با چاه در میان گزارده است دریابند؛ چرا که آن چاه در مرتبه‌ای فراتر از آنان قرار دارد. برای تقریب این معنا می‌توان از مثالی از صنف معلمان کمک گرفت. انسان دارای مراحل و مراتب رشد است که نخستین آن نطفه است. پس از تولد، هر کسی به فراخور استعداد و تلاشی که دارد شغل و حرفه‌ای بر می‌گزیند. یکی کاسب می‌شود، دیگری کشاورز و برخی نیز معلمی را اختیار می‌کنند. بعضی از معلمان در راس صنف خود قرار می‌گیرند و بعضی سرپرست صنف می‌شوند. برای نمونه شخصی مدیر آموزش و پرورش می‌شود و دیگری در راس، بهترین معلم است. بهترین معلم بودن با مدیر آموزش و پرورش بودن تفاوت دارد. ممکن است شخصی بهترین معلم باشد؛ ولی مشکلات معلمان را از جهت تعلیم و تربیت نداند. اگر او نمی‌تواند مشکلات معلمان را دریابد نه بدان جهت است که وی بهترین معلم است؛ بلکه قدرت درک مشکلات، فهمی دیگر را می‌طلبد. ممکن است معلمی در حرفه خود موفق نباشد اما مشکلات معلمان را به‌خوبی درک نماید و اگر این شخص در راس صنف خود قرار گیرد و قدرت مدیریت داشته باشد، بهترین برنامه‌ها را برای حل مشکلات معلمان طراحی و اجرایی می‌سازد؛ چرا که او درد هم‌صنف‌های پایین دست خود را می‌شناسد و آن را از نزدیک لمس نموده است؛ ولی به‌طور عادی ما افرادی نداریم که در همه صنف‌های بشری آگاهی داشته باشند و همه را درک کنند؛ به همین جهت نمی‌توان امیدوار بود فردی عادی از افراد بشر به مرتبه‌ای برسد که بتواند دردهای حضرت امیرمومنان علیه‌السلام را درک نماید و حرف دل او را که با چاه در میان گذاشته است درک کند و بشنود. هم‌زبانی با چاه که تاریخ آن را در حافظه خود ثبت نموده است سندی همیشگی بر مظلومیت و غربت حضرت امیرمومنان علیه‌السلام است.




چگونه می‌توان به آن چاه رسید و سراغ دردهای علی علیه‌السلام را از او گرفت. مسیرهای عادی بسته است و باید از مسیری غیر عادی خود را به آن چاه رساند. آیا ممکن است فردی چنان رشد کند و خود را از مراتب فرودین ناسوت به مراحل عالی و برتر آن بر کشد و به جایی رسد که مشکل همه انسان‌ها را درک نماید؛ هرچند خود دردی نکشیده باشد. آیا می‌شود هم‌چون پزشکی که درد بیمار را می‌فهمد و ناراحت آن است به دردهای علی علیه‌السلام پی برد. آیا می‌توان هم‌چون روان‌شناسی بود که درد کارگر را لمس می‌کند؛ هرچند خود کارگر نیست و درد فقیر را در می‌یابد؛ هرچند خود فقیر نیست. چنین روان‌شناسی از درد فقر آزار می‌بیند؛ زیرا درد فقر جامعه، بلکه فقر یک یک افراد جامعه در جان وی هست و هر بار با دیدن هر فقیر و در راه مانده و بی‌سرپرست، این درد را در خود تازه می‌یابد. ممکن است کودکی یتیم از درد فقدان پدر چنین رنج و آزار نبیند که این شخص از آن رنج می‌برد و از آن سمت بی‌خیالی و پول‌پرستی پول‌داران را نیز درک می‌کند و می‌تواند تمامی ویژگی‌های سرمایه‌داران بی‌درد و افکار و افعال آنان را درک کند.

اگر کسی سرمایه‌داری برای فقیر و فقیری برای سرمایه‌دار، بیماری برای طبیب و پزشکی برای بیمار، معلمی برای دانش‌آموز، دانش آموزی برای معلم، پدری برای فرزند، فرزندی برای پدر، دوستی همسال فرزند، دوستِ دوست، دوستِ دشمن، دشمنِ دوست و دشمنِ دشمن همه را با هم درک نماید و همه را همان‌گونه که هستند ادراک نماید و بفهمد و این روحیه را در خود داشته باشد تازه می‌تواند مسیر ناسوت را در انسان دنبال کند و بگوید من در راس انسان‌ها و بالاترین انسانم که همه را می‌یابم.

در انسان‌ها چنین است که برخی از آنان به عطر گل علاقه دارند و عده‌ای به گلی مخصوص دل می‌بندند و بعضی چنان محو زیبایی گلی می‌شوند که باید آنان را درون گل دید. برخی نیز این علاقه را در تماشای فوتبال دارند؛ به‌گونه‌ای که گاه متوجه نمی‌شوند پدر و مادر او را صدا می‌کند؛ چون گویا خود در زمین بازی است و از اطراف خود بی‌خبر است، مگر آن‌که کسی از درون زمین او را صدا کند و بگوید پدر و مادرت با تو کار دارند! آن وقت است که می‌فهمد درون خانه است.

برخی از انسان‌ها غرق تماشای فوتبال و عده‌ای محو تماشای طبیعت می‌شوند. بعضی از انسان‌ها به درون گلی طبیعی و عطر دل‌پذیر و لذت‌بخش آن فرو می‌روند و از همه چیز و همه جا غافل می‌مانند.

یکی از هم‌رزمان شهید چمران نقل می‌کرد: شهید چمران در جنگی سخت، فرماندهان را صدا زد. آتش خمپاره بود که بر سر آنان می‌بارید. فرماندهان، شهید را دیدند که به جای درازکش، در زیر آن آتش نشسته است، گویا شهید در میدان جنگ نیست. به او می‌گویند: روی زمین دراز بکش، گلوله می‌آید؛ ولی چمران در پاسخ گفت: بیایید این‌جا. آن‌ها با دلهره به طرف چمران رفتند. وقتی نزدیک شدند، دیدند او کنار گلی نشسته است. او به آنان گفت: این گل را تماشا کنید چه‌قدر زیباست!

شهید چمران چنان غرق تماشای گل بوده است که گویی خبری از جنگ نیست و فقط چمران است و گل و لطافت گل که مثل گل و پروانه با هم عاشقی می‌کنند؛ اما نه در راحتی و آسایش؛ بلکه در زیر آتش و دود. آتش و دودی که در نظر دیگران سخت می‌آید نه به دیده عاشقی پاک‌باخته که نشستن کنار گل برای او هرچند در زیر دود و آتش موجب آرامش و لذت اوست.

انسان می‌تواند این‌گونه درون چیزی فرو رود و خود را غرقه آن سازد و وجود خود را در این هنگام احساس نکند. ما به گل مثال زدیم و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

غرض از ذکر این مقدمه آن‌که اگر کسی مراتب نزول دهر و روزگار را درک کند، کلام حضرت امیرمومنان علیه‌السلام برای او آشنا و شیرین می‌شود. او در این صورت است که می‌داند بر زمین فردی که بلند قامت‌ترین ملکوت را دارد از اوج عزت تنزل یافته و مجبور به هم‌دردی و همرازی با چاهی می‌گردد. این بلندای علی علیه‌السلام است که به کلامی فروهشت می‌نماید و آن را در چاه پنهان می‌سازد؛ چرا که همه با او بیگانگی می‌کنند و کسی نمی‌تواند خود را آشنای علی علیه‌السلام ببیند. ناسوت این‌گونه امیرمومنان علیه‌السلام را تنزل می‌دهد و او را پایین می‌آورد اما آن حضرت آن‌چنان که حضرت آدم به خاطر دوری از بهشت گریست با آدمیان بی‌تابی نکرد؛ چرا که غربت او بیش از آدم بود و هیچ انسانی را توان شنیدن صدای ناله او نبود و او باید ناله خود را درون چاه نهفته می‌داشت. او کسی را آشنا و مشابه خود نمی‌دید و همه با او بیگانگی می‌کردند.

امیرمومنان علیه‌السلام ؛ آن مرد آسمانی، آن مرد الهی، آن حق آشکار، آن رهبر یکتا و یگانه تاریخ و تمامی عوالم فرا زمانی، آن سردار جنگ، آن یتیم‌نوازِ شهر، آن مردی از جنس ملکوت و آن کسی که در جوار حق در عرش اعلا بود، چگونه ناسوت او را کشان کشان به پایین نزول می‌دهد؟ آیا ناسوت آن حضرت علیه‌السلام را به اندازه ما که بر سر دو پا راه می‌رویم پایین می‌کشد یا به ملکوت حیوانات بی‌دست و پا و یا به ناسوت گیاهان قدم می‌گذارد؛ ولی به هرجا که پا گذارد، او گلی است خوش‌بو.

 طفل زمان گرفت چو پروانه‌ام به مشت

 جرم دمی که بر سر گل‌ها نشسته‌ام

ناسوت، حضرت امیرمومنان علیه‌السلام را رها نمی‌کند و باز او را تا می‌تواند پایین می‌کشد. اوست که به سنگ و خاک زیر پای خود توجه تمام دارد و مشکلات آن‌ها را برطرف می‌سازد و برای آنان فرمان می‌دهد.

ناسوت آن‌قدر حضرت را پایین می‌آورد که باید سر درون چاه کند و با آنان که زیر زمین سکنی دارند هم‌سخن و هم‌ناله شود. گفتیم ناسوت دارای مراتب فراوانی است. یک مرحله از ناسوت دنیای پدیده‌هایی است که روی زمین هستند و مرحله‌ای دیگر از آن در عالمی فراتر وجود دارد. وجود ما از زمین است؛ ولی بعضی پدیده‌هااز درون زمین خلق شده‌اند. آنان را سالیان نوری لازم است تا نوبت تولدشان برسد و حضرت امیرمومنان علیه‌السلام سر به چاه می‌کند و با آنان هم‌نوا می‌شود. می‌بینی ناسوت علی علیه‌السلام را چه‌قدر نزول داده و دهر چه میزان آن حضرت را پایین کشیده است تا جایی که آن حضرت خود می‌فرماید: «الدهر انزلنی انزلنی حتّی یقال علی و معاویه»!

من که چنین تنزل یافته‌ام روزگار ناسوتی مرا چنین کرده است تا با معاویه مقایسه و برابر گردم وگرنه من علی‌ام! اما معاویه کیست؟ آیا معاویه با علی علیه‌السلام در طول زمانی واقع شده است یا در عرض آن؟ معاویه بدترین، خبیث‌ترین و خون‌آشام‌ترین فرد زمان خود بود. حال، اگر گرگ لباس چوپان پوشد، چه باید کرد؟ اگر چوپانی هر روز بدون دلیل چند گوسفند را به کناری برد و آنان را بدرد و به چاه اندازد نه خود خورد و نه به کس دهد و میل به دریدن گوسفند در وجودش باشد، او را چه باید نامید؟ امید گوسفندان باید به چه کسی باشد؟ از مردم عادی و کشاورز، کارگر، بنا، مهندس، دکتر، روحانی و کاسب این انتظار نمی‌رود که گرگ غیر صنف خود را بشناسند؛ ولی هر کدام گرگ صنف خود را می‌شناسند؛ اما سر دسته و راس همه گرگ‌ها را چه کسی می‌شناسد؟ گرگی که گرگِ گرگ‌ها و به واقع گرگ صفت باشد.

معاویه در شمار این‌گونه گرگان است. او برای نمازگزاران نماز می‌خواند و همراه شراب‌خواران شراب می‌نوشد. او برای درماندگان می‌گرید و با پول‌پرستان بر یک سفره می‌نشیند و با آنان هم‌غذا می‌شود تا خود را در راس نظام و حکومت نگاه دارد. او اگر تمامی مردم را به فقر، بیچارگی و دردمندی بکشاند تا حکومتش پابرجا باشد، به چیزی اهمیت نمی‌دهد و چنین می‌کند حتی اگر همه از بین روند، بدون آن‌که کم‌ترین رنجشی در وجود او باشد، بلکه از آن سرخوش و بانشاط نیز می‌گردد.

امیرمومنان علیه‌السلام مصلح زمانه خود بود و با آن‌که قدم در آسمان‌ها می‌گذاشت سر در دل چاه می‌کرد و سر را پایین‌تر از زمین و بدن خود می‌گیرد و روزگار، معاویه را با گرگ صفتی و درنده‌خویی که دارد از مولی علی علیه‌السلام پیش می‌اندازد و معاویه رفته رفته سر خود را بالا و بالاتر می‌گیرد!

معاویه با تمامی گرگ صفتی به حقانیت امیرمومنان علیه‌السلام ایمان داشت؛ به‌گونه‌ای که بر فرض اگر حضرت امیرمومنان علیه‌السلام را دست بسته نزد او می‌بردند، او حضرت را نمی‌کشت و فرزند ایشان امام حسین علیه‌السلام را در کربلا به یک‌دیگر حواله نمی‌دادند و شقی‌ترین اشقیا، سر او را از بدن جدا نمی‌کرد. اما اگر معاویه را دست بسته نزد علی علیه‌السلام می‌آوردند، آن حضرت بی‌درنگ گردن او را می‌زد؛ چرا که علی علیه‌السلام به بطلان معاویه یقین دارد. علی علیه‌السلام حق و حق گراست و دستش در برابر باطل نمی‌لرزد و به سرعت اقدام می‌کند و در جا گردن کفر و الحاد را می‌زند، اما معاویه حق را با علی علیه‌السلام می‌داند و خود را غاصب می‌شمرد، از این رو دست وی در کشتن علی علیه‌السلام لرزان بود.

این معاویه است و آن علی علیه‌السلام است. اما ناسوت چه می‌کند: «الدهر انزلنی انزلنی حتّی یقال علی و معاویه»!

روزگار مرا چنین کرد اما من علی‌ام، من عالی‌ام! من والایم؛ من علی‌ام! همان که هر آن‌چه را که در فرادست و فرودست من پر زند می‌شکنم؛ همان که هرچه را در جلو و پشت سر من باشد می‌شکنم! من علی هستم. چپ و راست و بالا و پایین و پیش و پشت به خاطر من شکسته است. من علی‌ام، همان که هیچ کس را یارای ایستادگی در برابر او نیست. به هر عالمی که روم علی هستم. منم نقطه تحت «بای» بسم اللّه که من قبض قبضم. منم قرآن ناطق که من بسط بسطم. منم کسی که در اوج بلندی و حضیض فرودی عالی است، منم علی، بهتر منم، برتر منم؛ آن که مستکبران را به ذلت کشاند و مستضعفان را برتری داد تا آنان بالاتر از خود را که من باشم ببینند. مستضعف‌تر از من در برابر مستضعف نخواهید دید و مستکبرتر از من در مقابل مستکبر نخواهید یافت. من علی هستم، با هر که نشینم خصلت او را می‌گیرم و بهتر از او و پست‌تر از او را آگاهم و بهتر بودن را در دو مسیر خوبی و بدی طی می‌کنم و در عمل به اجرا می‌گذارم تا او بهتر و پست‌تر از خود را در عمل و اندیشه بیابد و حد و اندازه خود را دریابد. هم در خوبی و هم در بدی من علی‌ام؛ به این معنا که همانند خداوند هم هادی هستم و هم مضل: «إِنَّ اللَّهَ یضِلُّ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی إِلَیهِ مَنْ اَنَابَ» (رعد / 27) و همانند قرآن کریم هم هدایت‌گرم و هم برای ظالمان خسارتم: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآَنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُوْمِنِینَ وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا» (اسراء / 82). جهنم و بهشت ظهور من است و من تقسیم کننده آن‌هایم. در جانب خوبی چنان پیش قراول هستم که هر کس هر خوبی کند به گَرد من نمی‌رسد و سرانجام خوبی آن‌ها به وارد شدنشان به بهشت من فرجام می‌پذیرد. بدی هر بدکرداری نیز ـ به معنای در پیش گفته شده ـ به گرد بدی‌های من نمی‌رسد، از این رو دوزخشان را من خود ضامنم.

من علی‌ام، همان که بالاترین رتبه کمال را دارد. همان که به گاه نطفه و حتی پیش از آن در عالم نور، حق تعالی و خلقت نوری خود را شناخته بود و به جانب او حرکت را آغازید.

منم علی، خار چشم دنیاطلبان و آرامش روان فقیران و دوای درد یتیمان؛ چرا که هر کاری را خود انجام می‌دهم و از لطافت من این است که بعد از انجام کار، آن را از خود نفی می‌کنم.

منم همان که استخوان در گلو و خار در چشم داشت: «فی الحلق شَجی وفی العین قذی» (نهج البلاغه، ج1، خ3، ص31)؛ به این معنا که دوست داشتم حق تعالی را در زمین حاکم نمایم؛ ولی بزرگی حق تعالی چنان فراگیر بود که به هرجا روی می‌آوردم، سبب نزول حق تعالی در آن‌جا می‌شدم و دنیای آن منطقه نابود می‌شد؛ بنابراین از حق تعالی، از آن زمین و زمان و آن شخص که صاحب حقیقتی شده بود، خجالت می‌کشیدم و بغضی را در گلو فرو می‌بردم. هم بغض نابودی دنیای دنیاداران گلویم را می‌فشرد و هم بغض شهادت مومنان و قطع حیات دنیوی آنان؛ ولی جرات بیان آن را نداشتم؛ چون اگر این حقیقت را بیان می‌کردم، حق تعالی سست می‌شد. بنابراین همه آن را در گلو می‌فشردم.

منم علی، آن عرشی خاک‌نشین که حالات خاک‌نشینان را به‌خوبی دانایم؛ از آنان که در طبقه‌ای فرودین با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می‌کند؛ به همین خاطر است که سر در چاه می‌کنم و با آنان هم‌نوا می‌شوم و ندای «حبلی» خود را به دل چاه می‌گویم تا راه برای همه باز باشد و هر کسی از هر منطقه‌ای به هر رنگ و بوی و از هر شی‌ء که باشد بتواند به کمال رسد.

گفتار من است که کران در کران تاریخ و هستی را در نوردیده و در تمامی آفاق پیچیده است. از زیر زمین تا بلندای آسمان رشته‌ای از من در تمامی هستی وجود دارد که اگر کسی به آن چنگ زند نجات می‌یابد. کلام مرا تنها کسی در می‌یابد که هم در قعر چاه باشد و هم روی عرش؛ یعنی عرش نشینی باشد که به خاک افتاده و زیر خاک را نیز با همه وجود خود لمس کرده باشد.

ناسوت مرا پایین آورد. ناسوت دار سبب و مسبب است. کردار ناسوتی حق باشد یا باطل عوارض ناسوتی دارد که از آن جداناپذیر است. منم همان که شمشیر ذوالفقار به دست گرفت و خون کافران را ریختم تا اسلام را زنده نگاه دارم. خون بندگانی را ریختم که آفریده خداوند یکتا هستند و او همگان را از خوب و بد دوست دارد؛ اگرچه خوبان را وعده بهشت و بدان را به جهنم وعید داده و ما را مکلف به انجام احکام خود نموده است. منم هلاک کننده کافران با آن‌که مهربان‌ترین مهربانانم که نه تنها نمی‌توانم جان کسی را به ظلم بگیرم؛ بلکه یارای آن را ندارم که دانه‌ای را از موری به ظلم بگیرم، ولی فرمان حق تعالی حق است و مطاع. عمر بن عبدود را فقط برای خدای متعال به خاک هلاکت و مذلت انداختم؛ اما خدا خداست و به آفریده‌های خود رووف، مهربان و غیور است. هرچند خود می‌فرماید بکش اما او عشق و لطف نیز دارد و عشق و لطف او اجازه نمی‌دهد کسی آفریده‌ای را هرچند به حق زمین زند و او تنبیه نشود. ناسوت مرا تنبیه‌وار واژگون به چاه نمود تا سر درون چاه سازم. مصیبتی که خود آن را برگزیدم تا خواسته حق را اجابت نمایم. تنبیه ناسوتی حق تعالی این‌گونه است. هر کس بیش‌تر به طرف حق‌تعالی می‌رود، امور رفاهی و دنیوی او از او گرفته می‌شود و درد و ناله بر او وارد می‌شود. اگر کسی قدمی در راه حق بردارد، او خود قدم بعدی را با گرفتن دنیا شروع می‌کند تا سالک خدایی مانند او گردد و ناسوت از قلب او بر کنده شود و پایان آن نیز واژگونی است.

خدای متعال در ورای ناسوت در شش جهت هست؛ از این‌رو برخی سر به آسمان می‌کنند تا خدا را بیابند و برخی سر در گریبان خود و برخی نیز افراد فرودست را نگاه می‌کنند و سر بر بالین حق تعالی می‌گذارند و بر آن آرام می‌گیرند.

ناسوت مرا پایین آورد. آن‌قدر که ارزش مرا با وصله کفشی برابر کرد. هنگامی که کفش خود را وصله می‌زدم، از کسی پرسیدم: این کفش چه مقدار ارزش دارد؟ در پاسخ گفتند ارزشی ندارد. گفتم: واللّه، حکومت نزد من کم ارزش‌تر از بهای این کفش است. وقتی کفشی چنین بی‌ارزش است، به‌طور حتم وصله‌های آن بی‌ارزش‌تر است. با قضیه‌ای منطقی می‌خواهم بگویم ناسوت چنان ارزش مرا پایین آورد که ارزش مرا به وصله زدن کفش برابر کرده است. ناسوت دیگر از من استفاده‌ای نمی‌توانست بنماید که مرا به وصله زدن کفش مشغول داشت. ناسوت پشت همه را به زمین می‌زند؛ حتی اگر صاحب ذوالفقار باشی آن‌چنان که جز وصله زدن کفش، کاری برای تو نمی‌گذارد. نه مردم حکومت مرا می‌پذیرفتند و نه شاگردی داشتم تا سخنان مرا ثبت و ضبط نماید، در این دنیا کاری برای من نمی‌ماند جز وصله زدن کفش و گویا در عالم کاری برای من جز وصله زدن کفش نبوده که آن هم ارزشی نداشته است. ناسوت با وصله زدن به کفش، مرا می‌شکند و حتی اگر کفش نیز وصله نمی‌زدم، ناسوت باز مرا شکسته بود. ناسوت مرا غریب نمود و کسی توان با من بودن را در خود نمی‌یافت و از من می‌برید. می‌دانید چرا کسی حتی دوستان با من نماندند و از من بریدند و مرا تنها گذاردند؟ برای شما توضیح می‌دهم. به نظر شما آیا دل‌بستگی و مهر ارادت‌مندانی که من دارم قلبی است؟ آیا دوستی آنان نسبت به من از عشق به خود من است یا از منافعی که از نام من می‌برند؟ آیا محبت دوستان به خاطر نیکویی‌های اخلاقی و منش آرام من است یا به خاطر عظمت و بزرگی من یا به خاطر توانایی در رفع حوایج و نیازهای مردم یا به خاطر حسن و خیر آن کار؟ اگر من از روی نیکی و خیررسانی، دنیای زهرآلود را از روی کسی کنار زنم و دنیا را از او بگیرم، آیا آن شخص باز به من احترام می‌نماید و به دیده عظمت به من می‌نگرد؟ چرا طلحه و زبیر در این امتحان شرمنده شدند و نتوانستند دنیایی را که از آنان گرفتم رها نمایند؟ امامی که دوستان من از من می‌خواهند با امامی که من در حقیقت هستم تفاوت دارد؛ آنان مرا امامی شفادهنده، غذادهنده و گریه‌دهنده می‌خواهند؛ گریه‌ای که برای آرامش قلب آنان سودمند باشد. اگر من حقیقت خود را برای آنان آشکار سازم و آن را به صحنه آورم، کسی را توان سخن گفتن و رجز خواندن در نزد من نیست. دیگر کسی نمی‌تواند در عظمت من سخنی گوید یا روضه‌ای را بیابد و برای من بخواند. ناسوت را تحمل روضه من نیست. اگر مصیبت و محنت من در ناسوت برای کسی گفته شود، جا دارد تا آخر عمر بگرید و از گریه جان دهد یا چشمانش از گریه کور گردد و باز حق آن روضه را ادا نکرده باشد؛ چرا که هیچ عالمی توان کشش روضه مرا ندارد و اگر تمامی ناسوت گرد هم آیند، نمی‌تواند عظمت مرا به ادراک آورند. اگر من در زمانه شما نیز حضور یابم، باز بی‌یار و یاور و باز غریب خواهم بود؛ چون به جای روضه و غذا، شلاقی به‌دست می‌گیرم و با اقتدار هر آن‌چه خرابی و فساد است را سامان می‌دهم. تیغ جراحی به دست می‌گیرم و عضو عضو فاسد را که باعث ویرانی جامعه است، قطع می‌نمایم و انبر به پنجه می‌گیرم و دندان طمعی که درمان نداشته باشد را از ریشه بر می‌کنم. حال، آیا کسی هست که طاقت حکومت مرا داشته باشد و با آن سازگار گردد؟ دوستان از من می‌ترسند و حساب می‌برند تا چه رسد به دشمنان. دوستان دندان طمع از من و حکومتم بر می‌دارند و کسی نمی‌تواند به من طمعی ورزد. اولین شلاق من برای دوستان است؛ به‌طوری که دشمنان از این کار لرزه بر اندامشان می‌افتد و وحشتی بسیار زیاد، تمام کفر را فرا می‌گیرد و تمام کفر برای نابودی این خیر کثیر متحد می‌شود و این‌جاست که دوستان طمع‌کار شلاق خورده، دور مرا خالی می‌گذارند تا دشمنان هر آن‌چه خواستند با من انجام دهند؛ ولی باز دشمنان متحد با تمام ناسوت توان حذف مرا ندارند و من به تنهایی تمام ناسوت را حریفم تا آن‌که به امر الهی باید سر به قربان‌گاه سایم.

اگر من در زمانه شما حاکم گردم نخست با دوستانم برخورد می‌نمایم و در بین آنان اولین درگیری را با عالمان که دوست‌ترین دوستان من هستند دارم. من با تیغ تیز عدالت، اصلاح امور را از آنان می‌آغازم. ممکن است شخصیتی که در ذهن‌ها دارای عظمت است را به سبب کم‌کاری یا اشتباه از صحنه کارزار کنار زنم و او را به زیر شلاق تنبیه آورم یا به خاطر رساندن حق به حق‌دار مجتهدی را طلبه نمایم و طلبه‌ای را جای مجتهدی نشانم، در آن صورت این دوستان عالم با من چه می‌کنند. آیا باز طاقت تحمل امیرمومنانی علیه‌السلام که از دل تاریخ رسیده را دارند یا آنان امیری می‌خواهند که در تاریخ مانده است و تنها روضه‌ای برای او می‌خوانند یا غذایی از او به مردم می‌رسانند؟ من این‌گونه عملکردی دارم که یاورانم اندک خواهند بود؛ بله، امیری که تنها برای روضه‌خوانی باشد خواهان بسیاری دارد؛ چرا که منافع کسی را به خطر نمی‌اندازد و با دزدان متشخص و آبرودار کاری ندارد. فرزندانم نیز مانند من هستند. آیا هواداران، آن حسینی را می‌خواهند که تنها در بند تاریخ است و نمی‌تواند در زمانه حضور اینان در پیش چشم آنان با تیغ تیزی که به دست دارد و با پرچم هل من ناصر ینصرنی که بر دوش دارد حضور یابد و آنان تنها می‌خواهند روضه‌ای بر او بخوانند یا حسینی می‌خواهند که اگر در این زمان باشد، دوباره کربلایی برپا می‌کند و با هیچ ظلم ظالمی کنار نمی‌آید. آری، من علی‌ام. غریب تاریخ و غربت دوران و مظلوم همیشه زنده که کسی را یارای دوستی خالی از طمع با من نیست جز کم‌تر از اندکی از یاران صادق.

 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۱۴
صراط مستقیم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی