تمایزهای عرفان6
اولیای محبوبی عاشق تمامی افراد جامعه و دستگیر آنها هستند. همان افرادی که با قساوت تمام، یا تیغ بر حنجر آنان میگذارند و یا طناب دار به گردن آنان میآویزند و یا آنان را بیدار، ترور میکنند. «البلاء للولاء» این جهت را نیز در بر دارد. آنان به همه عشق دارند اما همین افرادی که گرمای کانون عشق دل محبوبان را با نهاد خود حس میکنند ایشان را غرقه آزارها و اذیتهای خود میسازند.
باید مواظب بود که مبادا اولیایی از محبوبان در کنار ما باشد و ما به دست خود او را آزار دهیم و وی را دوره نماییم برای خنده و دست بیندازیم برای مضحکه و لودگی کنیم برای مسخره و بدتر از آن حقد و کینه وی به دل بگیریم از سر عناد، و با او دشمنی کنیم به خاطر تضاد، در حالی که او همواره محبت مینماید و با دیده عشق مینگرد و با مهر سخن میگوید و با عطوفت توجه و التفات دارد. سالک محب باید بسیار اهل توجه باشد. اگر محبی در مقام تعلیم و تربیت شاگرد برآید تا چیزی به او آموزش دهد و تربیتی در او ایجاد کند وی را لقمه لقمه میکند. وانگهی تربیت وی آزمون و تجربهای است که خطا هم دارد. تربیتی که نتیجه آن نیز احتمالی است و شاید بشود یا نشود. آنان بسیار میشود که شاگرد را به جای انبساط، به قبض و انقباض میکشانند. این در حالی است که استادان محبوبی همواره در پی آن هستند تا شاگرد خود را از قبض درآورند و به بسط و انبساط کشانند.
کسی که به ولایت میرسد و از اولیای خدا میگردد در هیچ حرکتی نیست مگر آن که قربت و وجد دارد و بدون قربت لب نمیگشاید. کسی که بدون وجد و قربت لب گشاید مانند کسی است که بدون وضو نماز گزارد.
همچنین کسی که به باب ولایت میرسد دیگر هیچ رنگ دیگری به خود نمیگیرد و او از رنگ پذیرفتن، متلبس شدن و هر گونه شک و وسواسی رها میشود.
اگر کسی از محبوبان ذاتی باشد به مقام ذات حق تعالی که مقام بی تعین و بی اسم و رسم است راه مییابد. او از اسمای حق تعالی و از مقام احدیت ذات فراتر میرود و فقط یک ذات میبیند و بس. چنین کسی است که از دیدن «بقیه»؛ یعنی اسما و صفات رهاست. او میتواند خود را در مقام ذات ببیند بدون آن که اسما و صفات ببیند. چنین کسی در مقام فنای تام ذات است که با هرچه جز ذات است حتی با اسم و صفت پیکار میکند. البته این راه باز است اما جز دست محبوبان ذاتی به آن نمیرسد. محبوبی که دری را به روی خود بسته نمیبیند و چنان جنون عشقی دارد که هر در بستهای را نه در میزند بلکه میشکند. البته استخوانهای چنین کسی را چنان میزنند تا نرم شود و او را چنان به نمد ازل و ابد میپیچانند که هفت پشت اسما را فراموش میکند. بلایای ازل و ابدی که عالیترین صحنه آن را در کربلا میشود دید. در کربلا در میان انبوهی از خبیثترین انسانها، امنترین نقطه شمشیرها بوده است که امام حسین علیهالسلام به آن پناه میبرد و میفرماید: «یا سیوفُ خذینی» (اعیان الشیعه، ج 1، ص 581) ای شمشیرها مرا دریابید. مثل این که پناهی آسانتر از تیغ تیز و زخم شمشیر نیست و آن تیغهای برنده که بسیار هم میباشند ـ زیرا به لفظ جمع آمده است ـ مهربانترین هستند که فرود میآیند.