تمایزهای عرفان محبوبی و محبی2
محبوبانِ بزم الهی چنان در عشق جواناند و سینهای گسترده دارند که هیچ پیر عشق آزمودهای در مستی به آنان نمیرسد. یار برای آنان بیپرده است، و در منزل امن معشوق ماوا دارند. نه رویای بدنامی میبینند و نه در بند شهره ناماند و نه سیمای عیش و طرب خود را به سحر میگذارند؛ که نوش آنان دایمی و دولت ایشان ابدی است. بر هر امر کلان آگاه هستند و کاری بر آنان به غفلت هجوم نمیآورد. طبیعت در دست فرمان آنان است که کارپردازی دارد و حادثه ناگهانی برای آنان نیست. دل دریایی ایشان آرامشی همیشگی دارد که هیچگاه ناآرام نمیگردد و دلآرامی همیشگی دارند که از ایشان جدایی ندارد و پیوستگی آن نیز به عشق است. این درهمآمیختگی عاشقانه، آنان را به گرمای صفایی میرساند که چیزی جز نیکویی و شیرینی نمیچشند. دلِ حقنشینِ محبوبی از هر غیری و از دولت فانی روزگار، فارغ است:
محبی در پی آن است که معشوق دل او را به دست آورد؛ در حالی که دل وی صبر و بردباری، از دست شهرآشوبیهای معشوق نهاده است: اما محبوبان ، در ناز و غنج و دلال حق، بزمی مدام دارند؛ بزمی که حتی بهشت برین بر آن آفرین میگوید و بخشش سمرقند و بخارا را در برابر آن، جلوهای نیست. محبوبان، دلی گسترده دارند که هزاران شهرآشوب برِ آنان چون یک ناز است و این گونه است که معشوق با عشق آنان به رقص میآید.
محبت برای محبی کمرنگ مینماید و او را به دشت و صحرا حواله میدهد. محبی حتی اگر زمانی کوتاه و زودگذر به بزم سرای محبوب حاضر میشود، از رنگ اغیار پاکی ندارد و اگر سر از غیر بر گیرد نیز از زمانه کوتاه بزم، کوتاهتر است و زود سر در لاک غم خویش فرو میهلد.
در عرفان محبوبان، محبت عمود خیمه معرفت است و کسی که عشق عمیق ندارد، یار هر جایی را نمیشناسد و نمیبیند. عشقی که برای آنان هر پاسخی را نبات ساخته است و هر کرده محبوب بر خوشی و خرمی آنان میافزاید. محبوبانی که جز نشست و برخاست با او نمیشناسند و جز زیبایی از زیبارخ یکتا نمیخواهد: