پژواک محبوبان6
اساس دین را حب تشکیل میدهد. در دنیا چیزی جز محبت و عشق، برای انسان حقیقت ندارد.
حقیقت این است که دنیا و ناسوت، جز عشق آن، تمام خوابی است که به اندک زمانی میگذرد. از دنیا، تنها عشق به خداوند و پدیدههای اوست که میماند و بس. عاشقی که بتواند ناز حق تعالی و بندگان او را به جان بخرد و جان خود را با صداقت تمام تقدیم دارد. این عاشق واصل به مقام ذات است که جز خدا و پدیدههای او، دردی ندارد. عاشقی که فنا و تلاشی دارد و اهل بلا و درد و ولاست و چیزی جز فنا در بساط او نمانده است.
« 1 »
قهر دلبری
نه فقط لطف تو را عین عنایت دیدهام |
|
بلکه قهرت را بهجان هم با رضایت دیدهام |
عاشقم بر لطف و قهرت، هرچه میخواهی بکن |
|
ناسپاسیِ تو را یکسر شکایت دیدهام |
گر رها سازی مرا در چنگ دیو روزگار |
|
این عمل را از جناب تو حمایت دیدهام |
تو بلا را در وِلا ریزی، وِلا را در بلا |
|
هرچه میآید ز تو، بر خود ولایت دیدهام |
هرچه خواهی قهر کن، از لطف کی کم میشود؟ |
|
مهر و قهرت را به جانم از درایت دیدهام |
چون که این جور و جفا از حضرت احسان توست |
|
جور تو لطف است و آن را از کفایت دیدهام |
هر که از فرمان تو سر پیچید، او بیگانه است |
|
در جهان زین ناسپاسان، بینهایت دیدهام |
من ز تو آسودهخاطر بودم و فارغ ز خویش |
|
عشق تو گلچهره را همواره غایت دیدهام |
هرچه بر ما ظاهر است، آیینهی رخسار توست |
|
هرچه را که دیدهام، محض ارادت دیدهام |
مهر تو دل میبرد، زین رو نکو رفته ز خویش
عاشقی را در دل خود از سعادت دیدهام