رحمت سلیمانى و اعلان جنگ ابتدایى
رحمت سلیمانى و اعلان جنگ ابتدایى
در اینجا باید بر فراز دومى که با کریمهى «وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»سازگارى ندارد؛ یعنى: «فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ»تأملى دقیق داشته باشیم. این فراز در واقع اعلان جنگ ابتدایى به بلقیس است. اما این جنگ ابتدایى بعد از مکاتبه با اوست و جنگ ابتدایى در ادیان الهى و نیز در دین اسلام به معناى شبیخون و حملهى ناآگاهانه نیست، بلکه به معناى ایجاد درگیرى بعد از ارسال رسول، اعلام حکم و ابلاغ تکلیف است؛ هرچند بعد از اتمام حجت و اعلام جنگ، مىتوان شبیخون داشت؛ به شرط آن که حملهى ناآگاهانه از کشتار بکاهد؛ هرچند کاستن از کشتار، در طرف کفار باشد، و باعث خلع سلاح دشمن گردد. این ظالمان و ستمگران هستند که شبیخون مىزنند و هدف آنان تسخیر و تصرف طرف مقابل است، نه هدایت آنان به صراط مستقیم عبودیت خداوند. حضرت سلیمان در اینجا نیز بر اساس مشى دیانت، قانونمند عمل مىکند و قصد فساد و ستمگرى که مشى ملوک است ندارد. او فردى قانونمند است، نه مَلِکى که به میل خود ستمگرى مىکند. سلیمان در نامهى خود تنها تبلیغ دیانت وشریعت خود را دارد که همان کریمهى: «وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» است. او خود اعلام مىدارد که در پى جنگ و نزاع نیست و از آنان مالیات یا جزیه یا تسخیر ابدان و بلدان را نمىخواهد، بلکه در پى سلم و صلح است. او بعد از ابلاغ مرام خود، از جنگ ابتدایى سخن مىگوید و بر طبل «فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ» مى کوبد.
سلیمان مىخواهد اقتدار خود را نشان دهد و از ستیز جلوگیرى کند؛ از این رو مرکز فرماندهى بلقیس را که همان تخت بلقیس است نشانه مىرود و حمله را از همان جا شروع مىکند؛ آن هم حملهاى که هیچ آسیب و تخریبى ندارد. حضرت سلیمان نوک تیز تیغ خود را در این عبارات نشان مىدهد، ولى از سر تصحیح و سلامت و صلح، نه از سر ستمگرى و ظلم؛ چنانچه وى در مواجهه با بلقیس، با کرامت و سلامت و بزرگى و با متانت و لطافت برخورد مىکند و هیچ گاه ایمان و تسلیم او را به میان نمىآورد و قصد تسخیر و تصرف مملکت او و رساندن نفع و سودى شخصى به خود و گرفتن باج و خراج را ندارد و با او مانند فردى کافر، متجاوز یا شکستخورده، اسیر و عبد برخورد نمىکند و او را همچنان حاکم قرار مىدهد و بزرگ و محترم مىدارد؛ بهگونهاى که وى در پایان با عبارت: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» ایمان مىآورد.
وى در اینجا به صورت مفرد و متکلم وحده تسلیم خود را اعلام مىدارد، ولى پیش از این که تنها صلح و تسلیم خود را بیان مىداشت آن را به صورت جمع آورد و گفت: «وَکُنَّا مُسْلِمِینَ». بلقیس در عبارت نخست از کرده و عمل خود که شرک و کفر بوده نگران است و از آن توبه مىکند و «أَسْلَمْتُ» مىگوید، اما پیش از این از تصمیم خود و سران که صرف تسلیم بوده است خبر مىدهد و «وَکُنَّا مُسْلِمِینَ» مىگوید.
قرآن کریم ماجرا را در همین جا ختم مىنماید و از این که بلقیس در چه مدتى و با چه چیزى به حضور سلیمان رسیده و آیا با او ازدواج نموده است یا نه، چیزى نمىفرماید و تنها لطافت و ملاحت برخورد حضرت سلیمان و ظرایف و دقایق آن را خاطرنشان مىشود. برخوردى که پر از مهر، احساس و محبت و پر از نفوذ کلام است.
«إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمَانَ. وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»(1)
حضرت سلیمان در نامهاى که به بلقیس مىنگارد نام خود را در طلیعهى آن مىآورد؛ چرا که بلقیس خورشیدپرست مىتواند سلیمان را بشناسد، اما خداوند را نمىشناسد. وى نام خود را پیش مىاندازد با آن که اقتضاى کلام آن است که نام حق تعالى را در ابتدا آورد و بگوید: «وانه بسم اللّه الرحمن الرحیم وانه من سلیمان الا تعلوا على». وى نام خود را پیش انداخته است و در نامه جز از خود نمىگوید؛ زیرا ممکن بود بلقیس به این نامه بىحرمتى روا دارد و حضرت سلیمان نمىخواهد کمترین
1. نمل / 29 ـ 30.
بىحرمتى به حضرت حق روا داشته شود. او نام خود را مىآورد و در این نامه، بلقیس را به تسلیم شدن در برابر خود فرا مىخواند و از حق تعالى چیزى نمىگوید تا مبادا در برابر اهانت احتمالى بلقیس به آن بىحرمتى شود. باید توجه داشت ضمیر «وَإِنَّهُ» به سلیمان باز مىگردد و سلیمان است که خود را «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»مىداند، نه خداوند را، تا در صورت پاره شدن نامه توسط آن زن، بىحرمتى به حق تعالى وارد نشود و هر اهانتى متوجه خود او باشد؛ چنانچه نام خود را در ابتدا، وسط و انتهاى آن نامه مىآورد و خویش را امیر میدان قرار مىدهد؛ چنانچه پیش از این گفتیم او در تمامى کارهاى خویش به صورت مباشرى و مستقیم عمل مىنموده است. وى خود دستور آوردن تخت بلقیس را مىدهد و بر استتار آن حکم مىنماید، ولى با آمدن بلقیس و این که وى اعلام مىنماید تسلیم است گویى جنگ و نقش میداندارى حضرت سلیمان تمام شده و دیگر نقل قولها از منبعى ناشناخته است، نه از ناحیهى سلیمان. به این آیات دقت نمایید: «فَلَمَّا جَاءَتْ قِیلَ أَهَکَذَا عَرْشُکِ قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ. وَصَدَّهَا مَا کَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کَانَتْ مِنْ قَوْمٍ کَافِرِینَ. قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَنْ سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ».
از این آیات نمىتوان به دست آورد بلقیس با چه کسى سخن مىگفته است؛ مگر فراز آخر که مىفرماید: «قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ». به هر روى حاصل این گفت و گو ایمان بلقیس به خداوند است، نه تصرف، تسخیر،غارت، باج و مالیات. اگر دینى فرهنگ خشونت و نه قانونمدى را ترویج کند جز پیرایه نیست و این همان است که:
مسجد اگر به نام خدا شد دکان شیخ |
ویرانه اش کنید که دارالعباده نیست |